دخولغتنامه دهخدادخو. [ دَ خَو / خو ] (اِخ ) نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه ٔ صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول . رجوع به دهخدا شود.
دخولغتنامه دهخدادخو. [ دَ خَو /خو ] (اِ) مخفف دهخدا. رجوع به دهخدا شود. || خطابی که برخی از مردم ساده دل قزوین را کنند.
دخیولغتنامه دهخدادخیو. [ دَ ] (اِ) صورت اوستایی کلمه ٔ دِه است که در فرس هخامنشی دهیو و معنی کشور و مملکت داشته است و بعدها دایره ٔ مفهوم پارینه ٔ آن تنگتر شده است . (فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 60).
ذخولغتنامه دهخداذخو. [ ذَخ ْوْ] (ع مص ) ذخو ابل ؛ سخت راندن شتران را یا راندن و دور کردن . || ذَخو مراءة؛ آرامیدن با وی .
دیوخولغتنامه دهخدادیوخو.[ وْ ] (ص مرکب ) دیوخوی . آنکه دارای خلق دیوان است . || (اِ مرکب ) خوی دیو. خلق و خصلت دیو.
دخواریهلغتنامه دهخدادخواریه .[ ] (اِخ ) (الَ ...) نام مدرسه ای است . و ظاهراً به دمشق بوده است . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 266 شود.
دخورلغتنامه دهخدادخور. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد)(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دخوصلغتنامه دهخدادخوص . [ دَ ] (ع ص ) نعت است از دخوص که پیه ناک شدن جاریه باشد. (منتهی الارب ). دختر پیه ناک .
دخوارلغتنامه دهخدادخوار. [ ] (اِخ ) عبدالرحیم علی بن حامد ملقب به مهذب الدین . او راست : مختصر حاوی محمدبن زکریا. ابن ابی اصیبعه گوید او از بزرگان و یکه تازان زمان خود بود وصناعت طب بدو ختم شده است . مولد و منشاء وی دمشق و از مردم قرن هفتم است . رجوع به عیون الانباء ج <span class="hl" dir="ltr
باد خوشلغتنامه دهخداباد خوش . [ دِخوَ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نسیم . (دهار) (دستور اللغه ) (زمخشری ). طَلّة. طِلا. (منتهی الارب ).
اندرخورالغتنامه دهخدااندرخورا. [ اَ دَخوَ / خ ُ ] (نف مرکب ) لایق و سزاوار و زیبا. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). لایق و زیبا. (مؤید الفضلاء). درخور و سزاوار. (فرهنگ رشیدی ). سزاوار و لایق و شایسته و مناسب . (ناظم الاطباء).
رزبانلغتنامه دهخدارزبان . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پرورنده ٔ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج ) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین ). کَرّام . (دهار). انگورکار. رزوان . (یادداشت مؤلف ) : بیار آنچه به کردار دیده بود نخست روان روشن بستد بقهر از او رزبان
دخواریهلغتنامه دهخدادخواریه .[ ] (اِخ ) (الَ ...) نام مدرسه ای است . و ظاهراً به دمشق بوده است . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 266 شود.
دخورلغتنامه دهخدادخور. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد)(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دخوصلغتنامه دهخدادخوص . [ دَ ] (ع ص ) نعت است از دخوص که پیه ناک شدن جاریه باشد. (منتهی الارب ). دختر پیه ناک .
خودخولغتنامه دهخداخودخو. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) خودسر. بی تربیت . متلون المزاج . (ناظم الاطباء).
زردخولغتنامه دهخدازردخو. [ زَ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که بیشتر در باغات روید و گلی زرد و خوشبوی دارد. (برهان ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). گیاهی بستانی که گلی زرد و خوشبو دارد. (ناظم الاطباء) : از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان ای برادر تا بدا
زادخولغتنامه دهخدازادخو. (ص مرکب ) مخفف زادخوست که بمعنی پیر فرتوت باشد. (آنندراج ). پیر سالخورده . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). و رجوع به زادخور و زادخوست شود.
شادخولغتنامه دهخداشادخو. (ص مرکب ) خوشحال . (آنندراج ). خوش و مسرور و خوشحال و شادمان و خرم . (ناظم الاطباء).