درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
دربند بالالغتنامه دهخدادربندبالا. [ دَ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان کوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز، واقع در 45هزارگزی جنوب باختری چاپشلو و 4هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی قوچان به دره گز، با 286</
درزیر بالالغتنامه دهخدادرزیربالا. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری رشخوار با 150 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
درکی بالائیلغتنامه دهخدادرکی بالائی . [ دِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 2 هزارگزی باختر شیراز، با 134 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l
دره بالالغتنامه دهخدادره بالا. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ازبلوکات ولایت ملایر است عده ٔ قرای آن 68 است . (از فرهنگ جغرافیایی سیاسی و از جغرافیای غرب ایران ص 80).
دره بالالغتنامه دهخدادره بالا. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان چناررود بخش آخوره شهرستان فریدن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
درلغتنامه دهخدادر. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا، اطاق ، راهرو و جز آن کار
درلغتنامه دهخدادر. [ دَ ] (حرف اضافه ) ظرفیت را رساند خواه ظرفیت مکانی و خواه زمانی ، و آن یا حسی و واقعی است و یا فرضی و عقلی . کلمه ٔ ارتباطست به معنی درون ، میان ، در میان ، فی و مابین . (ناظم الاطباء). به معنی فی عربی است . (از آنندراج ). به معنی جوف است و درون چون در خانه ، در شهر و غی
درلغتنامه دهخدادر. [ دَ / دِ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل دریدن . (برهان ) (جهانگیری ). حاصل بالمصدر دریدن آمده است . (آنندراج ). || (فعل امر) امر از دریدن به معنی پاره کردن . (از جهانگیری ) (از برهان ). || (نف مرخم ) مخفف درنده . پاره کننده . اما در این معنی همیشه
درلغتنامه دهخدادر. [ دَرر ] (اِخ ) آبگیریست در دیار بنی سلیم . آب آن در تمام بهارگاه بماند. (معجم البلدان ). پارگینی است به دیار بنی سلیم . (منتهی الارب ).
درلغتنامه دهخدادر. [ دَرر ] (ع اِ)خون . || شیر. || بسیاری شیر. || غنیمت . || خوبی . نیکویی . (منتهی الارب ). نیکی . خیر. کارنیکو. (آنندراج ). و از اینجا گویند: ﷲ درک ؛ یعنی خدای راست خوبی و نیکویی تو، نیکیت فزون ، خدایت نیکی دهاد. و ﷲ دره ، ای عمله و خیره ؛ خدای راست خیر و نیکوی او. و کذا د
دامن درلغتنامه دهخدادامن در. [ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) درنده ٔ دامن . پاره کننده ٔ دامن . || ظاهراً نام گیاهی خاردار که بر دامن گذرندگان درآویزد چون دوژه : هواش را (مازندران را) دلگیر ازآن خوانند که دلها صید او میشود، نبات زمینش رادامن د
داندرلغتنامه دهخداداندر. [ ] (اِخ ) (در لهجه ٔ فلاماندر دِندِر. نام رودی به کشور بلژیک دارای 105 هزارگز درازی .
دانشمند بهادرلغتنامه دهخدادانشمند بهادر. [ ن ِ م َ ب َ دُ ] (اِخ ) (امیر...) از سرداران غازان خان و اولجایتو سلطان است . وی فتح هرات کرد و ملک فخرالدین صاحب هرات را بمصالحه داشت و پس از فتح هرات قصد تصرف قلعه ٔ اختیارالدین کرد و این قلعه را ملک فخرالدین به یکی از گماشتگان خود جمال الدین محمد سام داده
دخان الکندرلغتنامه دهخدادخان الکندر. [ دُ نُل ْ ک ُ دُ ] (ع ، اِ مرکب ) دوده ٔ کندر است که او را سوزانند و طاسی معکوس گذارند تا دود در او جمع شود جهت ورم قرحه ٔ چشم و رویانیدن مژه و دفع موی زیاد و التیام قروح اعضاء نافع است .