درالغتنامه دهخدادرا. [ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی . (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
درالغتنامه دهخدادرا. [ دَ ] (اِ) درای . (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ . جلجل . زنگله . ژنگله . زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ که با کاروانیان بود. درای کاروان . هر چیز که آواز دهد از زنگ و جز آن . برنگ . (برهان ) : شاد باشید که جش
درالغتنامه دهخدادرا. [ دَ ] (نف مرخم ) مخفف دراینده . و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه : خام درا.هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود.
درالغتنامه دهخدادرا. [ دَرْ را / دِرْ را ] (نف ) درنده . که درد. درا دوزا. راتق و فاتق . رجوع به درا دوزا، و درا و دوزا شود.
غولتلماسهdraaواژههای مصوب فرهنگستانساختار تلماسۀ بادی غولآسایی که ممکن است ارتفاع آن حدود 400 متر و طول دامنۀ آن بیش از 600 متر باشد
تِنّینDraco, Dra, Dragonواژههای مصوب فرهنگستانهشتمین صورت فلکی بزرگ که به دور قطب شمال آسمان پیچیده است و بخشی از ستارههای آن از بین دب اکبر و دب اصغر میگذرد
پردیس دریایی،پارک دریاییmarine parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی شامل بخشی از دریا غالباً برای حفاظت از زیستگاهی خاص و حفظ پایداری بومسازگان موجوداتی که در آن زندگی میکنند
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
دوزالغتنامه دهخدادوزا. (نف ) صفت دائمی از دوزیدن . (دوختن ) کسی که دوزد. دوزنده ؛ درا و دوزا. (یادداشت مؤلف ) : ...ای دلبر درّا دوزانیک می بری و خوش می دوزی .رجوع به درا و دوزا شود.
ظَالِمِيفرهنگ واژگان قرآنستمگران (درا صل همان "ظالمين " بوده ولي درعباراتي نظير "ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ " چون مضاف واقع شده حرف نون حذف شده است)
عِندگویش دزفولیته ، انتها ، معمولاً موقعی بکار می رود که از روی لج کسی کاری را انجام دهند (عِندِدِلِت دِرا حتی اگر انتهای لجت بالا بیاید)
دراب جردلغتنامه دهخدادراب جرد.[ دَ ج ِ ] (اِخ ) صورتی از دارابجرد، دارابگرد که شهری است به فارس . رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.
درا و دوزالغتنامه دهخدادرا و دوزا. [ دَرْ را / دِرْ را وُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) راتق و فاتق . که بدرد و بدوزد. بدر و بدوز. درنده و دوزنده . کسی که در جنگ و آشتی دستی داشته باشد. درادوزا. رجوع به درادوزا شود.
سالامندرالغتنامه دهخداسالامندرا. [ م َ دِ ] (اِ) بیونانی سالامندرا . (استینگاس ). سالامندر (فرانسوی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکترمعین ). بیونانی نوعی از چلپاسه است و آن چهارپای دارد و دم او کوتاه است و گردنش باریک و لون او ابلق بود از سیاه و زرد، گویند هر چند سنگ بر او زنند کارگر نشود و بر آتش اند
کدرالغتنامه دهخداکدرا. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام شهری است به یمن بر وادی سهام . (از معجم البلدان ) : بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم .سوزنی .<
قلعه درالغتنامه دهخداقلعه درا. [ ق َ ع َ دُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری پائین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده ، واقع در 33 هزارگزی جنوب باختر سوریان و 18 هزارگزی شوسه ٔاصفهان به شیراز. سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="
قلندرالغتنامه دهخداقلندرا. [ ق َ ل َ دَ ] (اِ) نوعی از پارچه ٔ ابریشمین . || نوعی از چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).
نادرالغتنامه دهخدانادرا. [ دِ ] (اِخ ) از شاعران شیراز و معاصر با صفویه است . میرزاطاهر نصرآبادی آرد: «در فن سیاق آگاه است و رساله ای جامعه در آن باب نوشته است ، مدتی قبل از این در لباس فقر و فنا به اصفهان آمده به قصد زیارت عتبات عالیات روانه شده در کرمانشاه نواب شیخ علیخان او را نگاهداشت مدتی