زهکش سنگریزهایFrench drain, rubble drain, stone drainواژههای مصوب فرهنگستانگودالی نسبتاً کمعمق برای جمعآوری آبهای سطحی که در آن لولهای سفالی با اتصالات باز یا لولههای بتنی متخلخل آب را به بستری از سنگریزههایی که گرداگرد لولهها پشتهریزی شدهاند میرساند
زهکش خاکیland drain, field drainواژههای مصوب فرهنگستانلولههای سفالی با اتصال لببهلب و طرح جناغی با عمق 300 تا 600 میلیمتر از سطح زهکشی برای تخلیۀ آب
دارکاست تجاریcommercial drain, commodity drain, removalواژههای مصوب فرهنگستانکاهش موجودی داری که ارزش تجاری دارد
درانلغتنامه دهخدادران . [ دَ / دَرْ را ] (نف ) صفت بیان حالت از دریدن . درنده . در حال دریدن : و آن یکی همچو ببر درانا. عبید زاکانی .- جامه دران ؛ چاک زنان در جامه <span class=
بی ننگیلغتنامه دهخدابی ننگی . [ ن َن ْ] (حامص مرکب ) (از: بی + ننگ + ی ) از ننگ بدور بودن (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || بی عاری و بی وقاری و بی شرمی . (ناظم الاطباء) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان .
هرزه درایلغتنامه دهخداهرزه درای . [ هََ زَ / زِ دَ ] (نف مرکب ) مرکب از هرزه + درای که مخفف دراینده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کنایت از پوچ گوی و هرزه گوی و یاوه گوی باشد. (برهان ). پرگوی و یاوه گوی . (ناظم الاطباء) : در کاروان ما ج
سالک یزدیلغتنامه دهخداسالک یزدی . [ ل ِ ک ِ ی َ ] (اِخ ) از شعرای اواخر قرن یازدهم هجری قمری است که او هم به ملاسالک معروف بود و مدتی در شیراز شانه رنگ میکرده و درلباس درویشان به اصفهان رفته و پس از مدتی بهند رفته و در خدمت عبداﷲ قطب شاه هند (1066 - <span class="h
کاظمای نصرآبادیلغتنامه دهخداکاظمای نصرآبادی . [ ظِ ی ِ ن َ ] (اِخ ) شاعر خوش گوئی است و خالی از ملاحت نیست . شعرش اینست : رود به باد دلی کز هوا نرسته درست چو خوشه ای که در آن دانه ای نبسته درست کجاست آنکه مرا منع کوی او میکردتباه گشتم و دل همچنان نشسته درست حد
گداییلغتنامه دهخداگدایی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص ) عمل گدا. کار گدا. دریوزه . (آنندراج ). ساسانیة. (دهار). کدیه . گدیه . بینوایی . تنگدستی . افلاس . درویشی . سؤال بکف . شحاذت . مسکنت . فقر. بی چیزی . سؤال آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردمان سؤال نماید.