دربادرلغتنامه دهخدادربادر. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) دو در متصل بهم . دو در مجاور هم . دو خانه که مدخل و در ورودی آن دو در مجاورت و پهلوی یکدیگر قرار دارد : در کوی جهان که خانه ٔ عمر در اوست همسایه ٔ محنتیم و دربادر غم .مجیر بیلقانی .
دربدرلغتنامه دهخدادربدر. [ دَ ب ِ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هیدوج بخش سوران شهرستان سراوان ، واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری سوران و 15هزارگزی خاور راه مالرو ایرافشان به سوران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
دربدرلغتنامه دهخدادربدر. [ دَ ب ِ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از این دربه آن در. دری بعد در دیگر. دری متصل به در دیگر. متصل . پیوسته . مجاور. (ناظم الاطباء). || از درهای مختلف . از همه ٔ درها. خانه بخانه : همی دربدر خشک نان بازجست مر او را همان پیشه بود از نخست .<br
دیربدیرلغتنامه دهخدادیربدیر. [ ب ِ ] (ق مرکب ) هر از گاهی . هر از چندی . دیردیر. رجوع به دیردیر شود.