درباسلغتنامه دهخدادرباس . [ دِ ] (ع اِ) شیر درنده . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || سگ گزنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دربازلغتنامه دهخدادرباز. [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل دربسته : سرای درباز؛ خانه ای که در آن به روی همگان باز باشد : وزارت است به اهل وزارت آمده بازسرای دولت میرانیان شده درباز.سوزنی .
درباشلغتنامه دهخدادرباش . [ دُ ] (اِمرکب ) مخفف دورباش ، و آن نیزه ٔ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده ، از راه دور شوند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دورباش شود.
درباس مکیلغتنامه دهخدادرباس مکی . [ دِ س ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) یکی از قُرّاء و او را قرائتی است . (از الفهرست ابن الندیم چ تجدد ص 33).
دریاسلغتنامه دهخدادریاس . [ دِرْ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ). || سگ «عقور» و گزنده ، و گویند آن مصحف درباس است . (از اقرب الموارد).
ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ضیاءالدین مارانی . عثمان بن عیسی بن درباس فقیه شافعی . رجوع به عثمان ... شود.
تافیسارلغتنامه دهخداتافیسار. (اِ) تافیار، درباس را گویند. گیاهی است که برگش به رازیانه ماند. در ضماد بکار برند چون مسهل بسیار قوی است تناولش خطرناک است . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276). این کلمه مصحف تافسیا و ثافسیا است . رجو
طودلغتنامه دهخداطود. [ طَ ] (اِخ ) شهرکی به صعید اعلی ، فرازِ قوص و فرودِ اسوان دارای مناظر و بستانها، آن را امیر درباس الکردی معروف به احول ، به روزگار الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب بساخته است . (معجم البلدان ).
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) عبدالملک بن عیسی بن درباس کردی موصلی قاضی القضات دیار مصر مکنی به ابوالقاسم . وی به سال 516 هَ . ق . متولد شد و در نزد ابوالحسن مرادی فقه آموخت و در ماه رجب سال 605 به مصر در
درباس مکیلغتنامه دهخدادرباس مکی . [ دِ س ِ م َک ْ کی ] (اِخ ) یکی از قُرّاء و او را قرائتی است . (از الفهرست ابن الندیم چ تجدد ص 33).