دربانلغتنامه دهخدادربان . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب دَربان . بواب و حاجب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَربان شود.
دربانلغتنامه دهخدادربان . [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنه ٔ کوه ریز، با 185 تن سکنه . آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دربانلغتنامه دهخدادربان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: در، باب + بان ، پسوند حفاظت ) حارس . حافظ.نگهبان در. قاپوچی . (ناظم الاطباء). نگاهدارنده ٔ در. (از منتهی الارب ). آذِن . بَوّاب . (دهار). تَرّاع . حاجِب . حَدّاد. (منتهی الارب ). رزوبان . فَیْتَق . (منتهی الارب ). بارسالار. سالاربار. و
ذربانلغتنامه دهخداذربان . (اِخ ) ابن عتیق بن تمیم الکاتب ، مکنی به ابی القاسم . حافظ ابوطاهر سلفی در معجم الشعراء از او و وی از ابوحفص الزکرمی العروضی قطعه ای از شعر زکرمی را روایت کرده است . معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 119</
ضربانفرهنگ فارسی عمیدضربههای متوالی با فواصل زمانی یکسان.⟨ ضربان قلب: (زیستشناسی) زدن قلب؛ تپیدن دل؛ تپش قلب.
گذربانلغتنامه دهخداگذربان . [ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) راهدار. محافظ راه . (آنندراج ). راه دار. پاسبان . حافظ راه . آنکه باج و خراج راه نزد وی جمع میشود. تحصیلدار راه . (ناظم الاطباء). || ملاح . (آنندراج ).
ضربانلغتنامه دهخداضربان . [ ض َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) تپش . جنبش سخت شریان . تپیدن . زدن . (آنندراج ) : دستور طبیب است که بشناسد شریان چون باضربان باشد و چون بی ضربانست چون با ضربانست کند قوت او کم ور کم نکند بیم خناق وخفقانست . منوچه
دربانیةلغتنامه دهخدادربانیة. [ دَ نی ی َ ] (ع اِ) نوعی از گاو باریک سم تنک پوست که چند کوهان دارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دربانیلغتنامه دهخدادربانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری . (ناظم الاطباء).دربان بودن . بِوابَت . حِجابَت . حِجبَة : وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش . منوچهری .یهودآسا
دربانیةلغتنامه دهخدادربانیة. [ دَ نی ی َ ] (ع اِ) نوعی از گاو باریک سم تنک پوست که چند کوهان دارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دربانیلغتنامه دهخدادربانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری . (ناظم الاطباء).دربان بودن . بِوابَت . حِجابَت . حِجبَة : وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش . منوچهری .یهودآسا
بدربانلغتنامه دهخدابدربان . [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی از بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه است که 512 تن سکنه دارد. محصول آن غلات ، برنج ، چغندرقند، قلمستان ،حبوب و توتون است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).