دربیلغتنامه دهخدادربی . [ دَ ] (اِ) دربه . درپه . درپی . پینه و پیوندی که بر جامه دوزند. (برهان ). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه و جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). رقعه . وصله : سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگندکه ژندگیش نه دربی پذیرد و نه رفو. <p class="author
دربیلغتنامه دهخدادربی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به درب که جایگاهی است در نهاوند. || منسوب به درب که جایگاهی است در بغداد. (از الانساب سمعانی ).
دربیفرهنگ فارسی معین(دِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مسابقة اسب دوانی ویژة اسب های سه ساله . 2 - رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری .
دربیگلغتنامه دهخدادربیگ . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 58هزارگزی شمال کرمان و 5هزارگزی جنوب راه مالرو شهداد به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</spa
ضربیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی نوعی طاق یا سقف محدب که با آجر ساخته میشود.۲. (موسیقی) ویژگی اثر موسیقایی موزون.
ضربیلغتنامه دهخداضربی . [ ض َ ] (ص نسبی ) منسوب به ضرب .- طاق ِ ضربی ؛ قسمی طاق که زنند از آجرهای به پهنا بهم پیوسته یعنی قطر طاق قطر اقصر آجر است .- آلت ضربی ؛ در آلات موسیقی ، چون دف و دهل و دورویه و امثال آن .|| جلد ضربی ،جلد چر
دربیگلغتنامه دهخدادربیگ . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 58هزارگزی شمال کرمان و 5هزارگزی جنوب راه مالرو شهداد به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</spa
دربیدلغتنامه دهخدادربید. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 40هزارگزی جنوب خرانق و 26هزارگزی راه خرانق به اشکذر، با 212 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالر
دربیدانلغتنامه دهخدادربیدان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ،واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی شمال راه فرعی عنبرآباد به بم . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . مزارع درکوه تل ، ت
دربیدولغتنامه دهخدادربیدو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 77هزارگزی جنوب خاوری مشیز و دوهزارگزی خاور چهارطاق ، با 100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی
درپینلغتنامه دهخدادرپین . [ دَ ] (اِ) رقعه . وصله . پینه . (از برهان ) (از آنندراج ). درپی . دربی . درپه . دربه .
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن دربی . احوالش در امل الامل آمده است . و در «کشف الحجب و الاستار» دو ارجوزه به وی نسبت داده که از او نیست بلکه از حسن بن راشد حلی میباشد. (ذریعه ج 1 ص 464).
دربیگلغتنامه دهخدادربیگ . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 58هزارگزی شمال کرمان و 5هزارگزی جنوب راه مالرو شهداد به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</spa
دربیدلغتنامه دهخدادربید. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 40هزارگزی جنوب خرانق و 26هزارگزی راه خرانق به اشکذر، با 212 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالر
دربیدانلغتنامه دهخدادربیدان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ،واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 14هزارگزی شمال راه فرعی عنبرآباد به بم . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . مزارع درکوه تل ، ت
دربیدولغتنامه دهخدادربیدو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 77هزارگزی جنوب خاوری مشیز و دوهزارگزی خاور چهارطاق ، با 100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی