درفشیدنلغتنامه دهخدادرفشیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درخشیدن که تابان و منور بودن باشد. (از برهان ). نیک روشن و تابان نمودن و گشتن . (شرفنامه ٔ منیری ). تابان و منور بودن . پرتو افکندن . تابیدن . تافتن . تشعشع. لامع شدن . لمعان یافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بصیص . (تاج المصادر بیهقی ). بروق . خفق .
درچفسیدنلغتنامه دهخدادرچفسیدن . [ دَ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چفسیدن . چسبیدن . لَدک . لَدَک . لَزب . لُزوب . (منتهی الارب ): تَلَبﱡد؛ درچفسیدن پشم به یکدیگر. (از منتهی الارب ). و رجوع به چفسیدن شود.
درفشانیدنلغتنامه دهخدادرفشانیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درفشیدن کنانیدن . درخشیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). به درفشیدن داشتن : ابراق السیف ، لمعالسیف ؛ درفشانیدن شمشیر را. (از منتهی الارب ).
درفشیدهلغتنامه دهخدادرفشیده . [ دِ رَ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) نعت مفعولی (در معنی فاعلی ) از درفشیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). درخشیده . و رجوع به درفشیدن شود.
دروشیدنواژهنامه آزادلرزیدن (پهلوی) دِروشیدَن، دِرَفشیدَن؛ لرزیدن از ترس یا سرما. (دروشیدن ویژه جاندار است، مثلاً برای زمین لرزه به کار نمی رود.)
بروقلغتنامه دهخدابروق . [ ب ُ ] (ع مص ) درفشیدن و برق آوردن آسمان . (از منتهی الارب ). درخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). درفشیدن . (دهار). آشکار شدن برق در آسمان . (از اقرب الموارد). بَرقان . و رجوع به برقان شود. || ظاهر شدن و آشکار شدن برق . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ترسیدن و بیم