درم گزینلغتنامه دهخدادرم گزین . [ دِ رَ گ ُ ] (نف مرکب ) صراف . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رِ ] (ع اِ) درختی است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام درختی است که به لیبیه (لیبی ) روید و صمغ اَشَق ّ از آن درخت است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رَ ] (ع اِ) استخوان ابرو،آنگاه که برآمده نباشد. || سرخی بر دو لب پس از مسواک کردن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 29 هزارگزی شمال کیاسر. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دُ ] (ع ص ) ج ِ أدرم . (منتهی الارب ). رجوع به ادرم شود. || ج ِ دَرماء. (منتهی الارب ). رجوع به درماء شود.
دینارشمرلغتنامه دهخدادینارشمر. [ ش َ م َ] (نف مرکب ) (از: دینار + شمر، اشمر مخفف اشمرنده ، شمرنده ) صراف . درم گزین . و رجوع به دینار اشمر شود.
به گزینلغتنامه دهخدابه گزین . [ ب ِه ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند.(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان ) (از جهانگیری ). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی ). انتخاب بر انتخاب گزیده شده . (
صرافلغتنامه دهخداصراف . [ ص َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از صرف . صیرفی . (زمخشری ) (دهار). صیرف . (منتهی الارب ).نقاد. نقاد دراهم . || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی ). || داننده ٔ علم صرف . || سره گر. سره کننده ٔسیم و زر. سره کننده . سیم سره کننده . (منتهی ا
گزینلغتنامه دهخداگزین . [ گ ُ ] (ن مف ) گزیده . انتخاب کرده شده . (از برهان ). منتخب و پسندیده . (آنندراج ) (غیاث ) : عبدالرحمن قصری گفت : ای مردمان من برادرش عبدالرحمن را ببینم او گزین ایشان است . گفتند: نیک آمد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).ای شهریار راستین ای پاد
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رِ ] (ع اِ) درختی است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام درختی است که به لیبیه (لیبی ) روید و صمغ اَشَق ّ از آن درخت است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رَ ] (ع اِ) استخوان ابرو،آنگاه که برآمده نباشد. || سرخی بر دو لب پس از مسواک کردن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 29 هزارگزی شمال کیاسر. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دُ ] (ع ص ) ج ِ أدرم . (منتهی الارب ). رجوع به ادرم شود. || ج ِ دَرماء. (منتهی الارب ). رجوع به درماء شود.
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ / دَ رَ / دَ رِ ] (ع مص ) گام نزدیک گذاشتن در شتاب روی ، و گام نزدیک گذاشتن خرگوش و خارپشت و غیره در شتاب روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آهسته و نرم رفتن شتر. (از منتهی الارب ). دَرا
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رِ ] (ع اِ) درختی است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام درختی است که به لیبیه (لیبی ) روید و صمغ اَشَق ّ از آن درخت است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رَ ] (ع اِ) استخوان ابرو،آنگاه که برآمده نباشد. || سرخی بر دو لب پس از مسواک کردن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 29 هزارگزی شمال کیاسر. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
درملغتنامه دهخدادرم . [ دُ ] (ع ص ) ج ِ أدرم . (منتهی الارب ). رجوع به ادرم شود. || ج ِ دَرماء. (منتهی الارب ). رجوع به درماء شود.
درملغتنامه دهخدادرم . [ دَ / دَ رَ / دَ رِ ] (ع مص ) گام نزدیک گذاشتن در شتاب روی ، و گام نزدیک گذاشتن خرگوش و خارپشت و غیره در شتاب روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آهسته و نرم رفتن شتر. (از منتهی الارب ). دَرا