درمان کردنلغتنامه دهخدادرمان کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مداوا کردن . دوا کردن . علاج کردن . شفا دادن . خوب کردن . علاج . معالجه . طَب ّ.مداوا. مداوات . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تنت بر تک رخش مهمان کنم به گرز و به کوپال درمان کنم . فردوسی .</
درمان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ان کردن، مداوا کردن، شفادادن، بهبود بخشیدن، چاره کردن، بههم آوردن، معالجه کردن، التیام بخشیدن (دادن)
درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ رَ ] (ع مص ) به معنی دَرْم است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرْم . دَرَم . دَرِم . دَرامة. و رجوع به درامة و درم شود.
درمگانلغتنامه دهخدادرمگان . [ دِ رَ ] (اِ مرکب ) ج ِ درم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مسکوک نقره . مقابل دینارگان که مسکوک زرین است : که آمد یکی مرد بازارگان درمگان فروشد به دینارگان . فردوسی .سر بار بگشاد بازارگان درمگان در او بو
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی حبیب آباد به اصفهان ، با 191 تن سکنه . آب
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ تابع شهرستان بیرجند است . حدود بخش : از طرف شمال و باختر به بخش قاین ، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف . این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرج
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان .[ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش درمیان شهرستان بیرجند است . طول جغرافیائی آن 52 درجه و 57 دقیقه و عرض جغرافیائی 32 درجه و 43 دقیقه اس
درمانده کردنلغتنامه دهخدادرمانده کردن . [ دَدَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مانده کردن . عاجز کردن . ناتوان ساختن . اًعضال . اًعیاء. (از منتهی الارب ).
درمان سوزلغتنامه دهخدادرمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
remediesدیکشنری انگلیسی به فارسیدرمان ها، درمان، چاره، دارو، چاره یا فایده، درمان کردن، اصلاح کردن، جبران کردن، تعمیر کردن
درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ رَ ] (ع مص ) به معنی دَرْم است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرْم . دَرَم . دَرِم . دَرامة. و رجوع به درامة و درم شود.
درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی خاور مهاباد و 13 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب ، با 265 تن سکنه . آب
درمانفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت میگیرد.۲. [مجاز] دوا؛ دارو.۳. [مجاز] چاره؛ علاج.
درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ ] (اِ) علاج و دوا و دارو. (برهان ). علاج بیمار. (غیاث ) (آنندراج ). دارو. (شرفنامه ٔ منیری ). چاره . آنچه درد را بزداید و چاره ٔ بیماری کند. مداوا. (ناظم الاطباء) : همانکه درمان باشد بجای درد شودوباز درد همان کز نخست درمان بود.
درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ رَ ] (ع مص ) به معنی دَرْم است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرْم . دَرَم . دَرِم . دَرامة. و رجوع به درامة و درم شود.
اندرمانلغتنامه دهخدااندرمان . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ری شهرستان تهران با 229 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، چغندرقند و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بیدرمانلغتنامه دهخدابیدرمان . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درمان ) بدون درمان . بی علاج و لادوا. (آنندراج ). بی چاره و لاعلاج . (ناظم الاطباء). بیچاره . غیرقابل علاج : درد بیدرمان ؛ علاج ناشدنی . مرضی لاعلاج . (یادداشت مؤلف ). درمان ناپذیر. و رجوع به درمان شود : وگر ز
درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی خاور مهاباد و 13 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب ، با 265 تن سکنه . آب
درمانفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت میگیرد.۲. [مجاز] دوا؛ دارو.۳. [مجاز] چاره؛ علاج.