درمانده کردنلغتنامه دهخدادرمانده کردن . [ دَدَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مانده کردن . عاجز کردن . ناتوان ساختن . اًعضال . اًعیاء. (از منتهی الارب ).
درماندهلغتنامه دهخدادرمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجا
درماندهیلغتنامه دهخدادرماندهی . [ دَ دِ ] (حامص مرکب ) درمان دادن . چاره سازی . دلسوزی نسبت به دیگران از راه درمان کردن دردها و دشواریهای آنان . مداوا. معالجه : دردستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی .نظامی .
دیرماندهلغتنامه دهخدادیرمانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دیر ماندن . بسیار درنگ کرده . متوقف شده .- دیرمانده مجلس ؛ آنکه در آخر مجلس برسد. (آنندراج ).
درماندهلغتنامه دهخدادرمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجا
درماندهلغتنامه دهخدادرمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجا
اندرماندهلغتنامه دهخدااندرمانده . [ اَ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درویش عاجز. (مقدمه ٔ التفهیم ص قلج ). عاجز. درمانده . متحیر : رافع بخوارزم آمد تنها و اندر مانده برباطی اندر شد. (تاریخ سیستان ).- ستارگان اندرمانده </spa
دولت درماندهfailed state, failing stateواژههای مصوب فرهنگستاندولتی که توانایی انجام وظایف خود را ندارد