درهم و برهملغتنامه دهخدادرهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اضغاث احلام . خوابهای پریشان . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| پیچیده . بغرنج .
درهم و برهمدیکشنری فارسی به انگلیسیabrupt, disorderly, disjointed, higgledy-piggledy, pell-mell, helter-skelter, huggermugger, indiscriminate, topsy-turvy, messy, wild, mixed, muddy, mysticism, promiscuous, snarly, swirly, turbid, upside down, woolly
درعملغتنامه دهخدادرعم . [ دِ ع ِ ] (ع ص ، اِ) هیچکاره ٔ بدزبان . (از منتهی الارب ). تباه و بد زبان . (از اقرب الموارد). بی ادب . || روستایی . || بدجنس . || مصاحب پست . (از ناظم الاطباء).
ذرهملغتنامه دهخداذرهم . [ ذُ هَُ ] (اِ)جوالیقی در المعرب بنقل از ابن الکلبی گوید: جُرهُم معرّب است و اصل آن ذُرهُم است . رجوع به جرهم شود.
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) ابن زید اوسی ، و نام او را درهم بن یزیدبن ضبیعه نیز نوشته اند از شعرای جاهلیت بود. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 70 شود.
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) ابن زید اوسی ، و نام او را درهم بن یزیدبن ضبیعه نیز نوشته اند از شعرای جاهلیت بود. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 70 شود.
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) خلیفه ٔ صالح مطوعی ، در ایام یعقوب لیث صفار. (از ابن اثیر ج 4 ص 702). از سرداران سیستان است . رجوع به درهم بن نصر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ )ابن نصربن رافعبن لیث بن نصر سیار. از مطوعه ٔ سیستان بود. بعد از برادرش صالح بن نصر کنانی ریاست مطوعه را یافت و یعقوب لیث را سپهسالاری خویش داد اما بعد ازشجاعت یعقوب ترسید و درصدد کشتن او برآمد لیکن یعقوب از قصد او آگاه شد و درهم را دستگیر و محبوس نمود
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هَِ ] (ع اِ) مرغزار با درخت و بوستان با دیوار. (منتهی الارب ). حدیقه . (اقرب الموارد).
مدرهملغتنامه دهخدامدرهم . [ م ُ دَ هََ ] (ع ص ) رجل مدرهم ؛ مرد بسیاردرهم . (منتهی الارب ). بسیاردرم و مالدار. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || صاحب شکل مستدیر چون درهم . (یادداشت مؤلف ): هی [ اکلیل الملک ] حشیشة ذات ورق مدرهم . (ابن بیطار، یادداشت مؤلف ).
مدرهملغتنامه دهخدامدرهم . [ م ُ رَ هَِم م ] (ع ص ) شیخ مدرهم ؛ پیر برجای مانده . (منتهی الارب ). سخت پیر. (مهذب الاسماء). پیر سالخورده که دندانهایش بر اثر کثرت سن فروریخته است . (از اقرب الموارد).
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) ابن زید اوسی ، و نام او را درهم بن یزیدبن ضبیعه نیز نوشته اند از شعرای جاهلیت بود. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 70 شود.
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ ) خلیفه ٔ صالح مطوعی ، در ایام یعقوب لیث صفار. (از ابن اثیر ج 4 ص 702). از سرداران سیستان است . رجوع به درهم بن نصر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ ] (اِخ )ابن نصربن رافعبن لیث بن نصر سیار. از مطوعه ٔ سیستان بود. بعد از برادرش صالح بن نصر کنانی ریاست مطوعه را یافت و یعقوب لیث را سپهسالاری خویش داد اما بعد ازشجاعت یعقوب ترسید و درصدد کشتن او برآمد لیکن یعقوب از قصد او آگاه شد و درهم را دستگیر و محبوس نمود