دروازه بانلغتنامه دهخدادروازه بان . [ دَرْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) حاجب . بواب . (آنندراج ). دروازه وان . دراب . (یادداشت مرحوم دهخدا). پاسبان دروازه . (ناظم الاطباء) : مانا که هست گردون دروازه بان دربنداجری است آن دو نانش زانعام شاه کشو
دروازه بانفرهنگ فارسی عمید۱. (ورزش) ورزشکاری که درون دروازه ایستاده و از ورود توپ به آن جلوگیری میکند.۲. نگهبان دروازه؛ پاسبان در شهر یا در قلعه.
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در یکهزار و هفتصد گزی شمال باختری نوبران . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه . واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سنقر و 12 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ سنقر - کرمانشاه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) نام حصاری در سرحد روم . (آنندراج ) (غیاث ) : بانگ گشاددر او دمبدم رفته به دربند و به دروازه هم .امیرخسرو (در تعریف قصر، از آنندراج ).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ باب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق «در» در تداول : ز دروازه بیرون نهادند پای زبان بسته از گفته هر یک بجای . فردوسی .دروازه ٔ سرای از
دروازه بانیلغتنامه دهخدادروازه بانی . [ دَرْ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) شغل و حرفه ٔدروازه بان . || (اِ مرکب ) خراجی که از ستور و غیره گیرند گاه عبور از دروازه . باجی که از واردبه شهری دم دروازه گیرند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در یکهزار و هفتصد گزی شمال باختری نوبران . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه . واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سنقر و 12 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ سنقر - کرمانشاه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) نام حصاری در سرحد روم . (آنندراج ) (غیاث ) : بانگ گشاددر او دمبدم رفته به دربند و به دروازه هم .امیرخسرو (در تعریف قصر، از آنندراج ).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ باب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق «در» در تداول : ز دروازه بیرون نهادند پای زبان بسته از گفته هر یک بجای . فردوسی .دروازه ٔ سرای از
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در یکهزار و هفتصد گزی شمال باختری نوبران . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه . واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سنقر و 12 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ سنقر - کرمانشاه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ ] (اِخ ) نام حصاری در سرحد روم . (آنندراج ) (غیاث ) : بانگ گشاددر او دمبدم رفته به دربند و به دروازه هم .امیرخسرو (در تعریف قصر، از آنندراج ).
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ باب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق «در» در تداول : ز دروازه بیرون نهادند پای زبان بسته از گفته هر یک بجای . فردوسی .دروازه ٔ سرای از
کاخ سه دروازهلغتنامه دهخداکاخ سه دروازه . [ خ ِ س ِ دَ زَ / زِ ] (اِخ ) یا کاخ سه دری (کاخ مرکزی تخت جمشید) از بناهای دوره ٔ هخامنشیان . در رساله ٔ «شرح اجمالی آثار تخت جمشید» آمده است : در جنوب حیاط شرقی کاخ آپادانا یعنی حیاطی که بین کاخهای آپادانا و صدستون واقع شده