درودگرلغتنامه دهخدادرودگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) نجار، و این مأخوذ از درودن است که چوب و زراعت قطع کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درودکار. (ناظم الاطباء). درگر. کسی که اسباب و آلاتی از چوب می سازد و به عربی نجار گویند. (لغات فرهنگستان ). اسکاف . دُعمی ّ. فَیتَق . فَیتَن . (از منتهی الارب ). کتک
درادرلغتنامه دهخدادرادر. [ ] (اِ) درختی است بزرگ با گل زرد و برگ خاردار و میوه ای چون شاخهای دفلی پررطوبت و چون برسد از آن پشه بیرون آید و بدین جهت آن را درخت پشه می گویند. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 156).
دیرادیرلغتنامه دهخدادیرادیر. (ق مرکب ) دیردیر. دیربدیر. مقابل زود بزود. (یادداشت مؤلف ) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
درودگریلغتنامه دهخدادرودگری . [ دُ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل درودگر. حرفه ٔ درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی . (ناظم الاطباء). نجارة. (منتهی الارب ) (دهار): هوشنگ ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه ). درودگری کار بوزینه نیست . (کلیله و دمنه ). سین چون دندانهای اره
درودگریلغتنامه دهخدادرودگری . [ دُ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل درودگر. حرفه ٔ درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی . (ناظم الاطباء). نجارة. (منتهی الارب ) (دهار): هوشنگ ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه ). درودگری کار بوزینه نیست . (کلیله و دمنه ). سین چون دندانهای اره