درکوبلغتنامه دهخدادرکوب . [ دَ ] (نف مرکب ) درکوبنده . کوبنده ٔ در. قارع الباب . || مجازاً، طلبکار مبرم : و با مردی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود. (منتخب قابوسنامه ص 177).
داروکوبلغتنامه دهخداداروکوب . (اِ مرکب ) هاون . آنچه در آن دارو را بکوبند یا بسایند. داروکوبه . || (نف مرکب ) کسی که داروها را در هاون ریزد و بکوبد. (آنندراج ).
دارکوبلغتنامه دهخدادارکوب . (اِ مرکب ) مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند. (آنندراج ). رجوع به داربر شود.
دارکوبفرهنگ فارسی عمیدپرندهای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد، و سبز که با پنجههای خود به تنه و شاخههای درخت میچسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون میآورد و میخورد؛ داربر؛ دارشکنک؛ دارسنب؛ درختسنبه.