دری وری

darivari

معنی

پرت‌وپلا؛ حرف یاوه و بی‌ربط و بی‌معنی؛ سخن بیهوده و بی‌سر‌و‌ته.

جست‌وجوی دقیق

دری وری

لغت‌نامه دهخدا

دری وری . [ دَ وَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حرف یاوه و مفت و مزخرف و بی ربط. (فرهنگ لغات عامیانه ). هذیان . چرند و پرند. سخن بیهوده . لاطائل . (یادداشت مرحوم دهخدا). سخن بی سروته .- دری وری گفتن ؛ پرت و پلا گفتن . ول گفتن . پرت گفتن . مغالطه کردن .

دری وری

فرهنگ فارسی عمید

پرت‌وپلا؛ حرف یاوه و بی‌ربط و بی‌معنی؛ سخن بیهوده و بی‌سر‌و‌ته.

دری وری

دیکشنری فارسی به عربی

ثرثرة

دری وری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

crap, disconnected, drivel, froth, gibberish, nonsense

دری وری

گویش تهرانی

بی ربط، حرف بی ارزش، نامناسب،مزخرف،یاوه

جست‌وجوی هم‌آوا

کارخانة لبنیات

dairy factory, creamery, dairy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واحدی تولیدی که در آن فراورده‌های شیری تولید می‌شود

پخشینۀ لبنی

dairy spread

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پخشینه‌ای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است

پی‌غذای لبنی

dairy dessert

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پی‌غذایی آمادۀ مصرف، ازجمله انواع بستنی خامه‌ای و پنیرهای تازه و شیرخاگین، که از فراورده‌های شیری مانند خامه و شیر و ماست تهیه شده باشد

علت وجودی

raison d'être

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نیروی اصلی وحدت‌بخش در درون یک کشور که اساس و بنیان ملی‌گرایی (nationalism) را پدید می‌آورد

فراوردۀ لبنی

dairy product

واژه‌های مصوب فرهنگستان

هر فراوردۀ غذایی که از شیر تهیه شود متـ . فراوردۀ شیری milk product

جست‌وجوی مشابه

دری وری (عامیانه)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

eyewash, piffle

دری وری باف

دیکشنری فارسی به انگلیسی

vague

دری وری گفتن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

drivel, tattle

دری وری گفتن

دیکشنری فارسی به عربی

لوحة

دری وری گفتن یانوشتن

دیکشنری فارسی به عربی

ثرثرة

جست‌وجوی متن

شروور

فرهنگ فارسی عمید

حرف‌های یاوه و بی‌معنی؛ دری‌وری؛ چرندوپرند.

tattled

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تاتل، دری وری گفتن، فاش کردن، سخن چینی کردن

tattling

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تاتلینگ، دری وری گفتن، فاش کردن، سخن چینی کردن

tattles

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تاتل، دری وری گفتن، فاش کردن، سخن چینی کردن

flapped

دیکشنری انگلیسی به فارسی

flapped، بال و پر زدن، پرزدن، دری وری گفتن

جست‌وجوی هم‌آغاز

دری

لغت‌نامه دهخدا

دری . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و 14هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو سنندج به مریوان ، با 350 تن سکنه

دری

لغت‌نامه دهخدا

دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به در به معنی باب . || منسوب به در پادشاه یعنی دربار. درباری . (یادداشت مرحوم دهخدا).

دری

لغت‌نامه دهخدا

دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دره ٔ کوه چون کبک دری . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کبک . کبک دری : پری دیدار حوری نارون قددری رفتار حوری یاسمن خد. سوزنی (از جهانگیری ).- کبک دری ؛ نام نوعی ا

دری

لغت‌نامه دهخدا

دری . [ دَرْی ْ/ دِرْی ْ / دُ ری ی ] (ع مص ) دانستن چیزی را یا دانستن به نوعی از حیله . و از آن است «لاأدرِ» به حذف یاء برای تخفیف بجای «لاأدری » به معنی نمیدانم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَریة

دری

لغت‌نامه دهخدا

دری . [ دُرْ ری ] (اِخ ) (ضیاءالدین ...) دانشمند و حکیم ایرانی (متوفی به سال 1334 هَ . ش . در تهران ). او در آراء و عقاید ارسطو، افلاطون ، ابن سینا و صدرالدین شیرازی مطالعات بسیار داشت و از آثار او کنزالحکمة است که ترجمه و شرح نزهةالارواح شهر

جست‌وجوی هم‌قافیه

داود الاسکندری

لغت‌نامه دهخدا

داود الاسکندری . [ وو دُل ْ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رجوع به داودبن عمربن ابراهیم الشاذلی الاسکندری و روضات الجنات ص 276 شود.

ددری

لغت‌نامه دهخدا

ددری . [ دَ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ددر. || آنکه بیرون خانه دوست دارد. کودکی که میل دارد به کوچه و خیابان رود. || زن شایق به گردش در کوچه و بازار. زن که به خانه های کسان رود تباهکاری را. زن که به کار بد رود به خانه های غیر. زن بدعمل . زن تباهکار.

دربدری

لغت‌نامه دهخدا

دربدری . [ دَ ب ِ دَ ] (حامص مرکب ) دربدربودن . صفت و حالت دربدر. آوارگی . پریشانی . نداشتن جا و محل اقامت ثابت از خود. بی خانمانی . و رجوع به دربدر شود.

دردری

لغت‌نامه دهخدا

دردری . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دردر. دَدری . رجوع به دردر و ددری شود.

دردری

لغت‌نامه دهخدا

دردری . [ دَ دَ ری ی ] (ع ص ) درازخایه . (منتهی الارب ). و رجوع به دَردَرّی ̍ شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

دری وری

darivari

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

گویش تهرانی

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا