دریواسلغتنامه دهخدادریواس . [ دَ ری ] (اِ مرکب ) گردبرگرد در بود. (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). چارچوب در.(جهانگیری ) (آنندراج ). چارچوب در خانه . (برهان ). چهارچوب در. گرد بر گرد در باشد یعنی چوبهای در را محکم دارد بعضی آن را چهارچوبه خوانند. (صحاح الفرس ). آن چوب که در گرداگرد در و دیوار زده باشن
دریواسفرهنگ فارسی عمیدچهار طرف در خانه؛ چهارچوبه که در را میان آن کار میگذارند؛ چهارچوب در: ◻︎ درواز و دریواس فروگشت و برآمد / بیم است که یکبار فرود آید دیوار (رودکی: لغتنامه: دریواس).
درواسلغتنامه دهخدادرواس . [ دَرْ] (اِ) دربایست و دروای است که ضروری و مایحتاج اند.(لغت محلی شوشتر، خطی ). و رجوع به دروای است شود.
دروازلغتنامه دهخدادرواز. [ دَرْ ] (اِ مرکب ) در بزرگ و باب . در شهر و قلعه و جز آن در صورتی که همیشه باز و مفتوح باشد. (ناظم الاطباء) : درواز و دریواز فروگشت و برآمدبیمست که یک بار فرودآید دیوار. رودکی .|| چهارسوی بازار. (ناظم الاطب
دروازلغتنامه دهخدادرواز. [ دَرْ ] (اِ) سؤال به کف . (ناظم الاطباء). دریوزه . || کوچه گردی گدایان . (ناظم الاطباء). و رجوع به درویزه شود.
دروازلغتنامه دهخدادرواز. [ دَرْ ] (اِخ ) از آبادیهای هرات که نصربن احمد سامانی سالی در آنجا مقیم بوده و رودکی قصیده ٔ «بوی جوی مولیان آید همی » را در آنجا سراییده است : امیر [ نصربن احمد ] با آن لشکر بدان دو پاره دیه درآمد که او را غوره و درواز خوانند... زمستان آنجا مقا
دروازلغتنامه دهخدادرواز. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلقل رود بخش شهرستان تویسرکان واقع در 15 هزارگزی جنوب شهر تویسرکان و 4 هزارگزی شمال حمیل آباد، با 373 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات
دریوارلغتنامه دهخدادریوار. [ دَ ری ] (اِ) چارچوب در. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریواس . رجوع به دریواس شود.
پراوندلغتنامه دهخداپراوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان ). دریواس . فدرنگ . شجار.فَردر. فردره . و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد.
فروگشتنلغتنامه دهخدافروگشتن . [ ف ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غائب شدن . (آنندراج ). || گردش کردن . گشتن : گرد جهان تمام فروگشت و بنگریداو را گزید و کرد بنزدیک او قرار. فرخی . || شکم دادن دیوار و نشست کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) <span clas
چارچوبلغتنامه دهخداچارچوب . (اِ مرکب ) هر چهارچوب دروازه یعنی هر دو چوب بالائین و فرودین و هر دو چوب بازوی در. (آنندراج ). چارچوب در. چارچوبه . حاشیه ٔ چوبین در که دو مصراع یا لت [ ت ِ ] در یک لته در آن جای گیرد. دریواس . (برهان ). || چهار قطعه چوبی که در حاشیه ٔ چیزی قرار دهند. (ناظم الاطباء).
چهارچوبلغتنامه دهخداچهارچوب . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب )قطعاتی از چوب که بیش از 3 و کمتر از پنج باشد. چهار قطعه ٔ چوب که معمولاً تراشیده شده و به زوایای قائمه بهم متصل شده باشد و چهار جانب چیزی را فراگیرد.- چه