دس

da(e)s

معنی

مانند؛ شبیه؛ نظیر: ◻︎ ندید و نبیند تو را هیچ‌کس / گه رزم مثل و گه بزم دس (عنصری: ۳۵۶).

جست‌وجوی دقیق

دس

لغت‌نامه دهخدا

دس . [ دَ ] (از ع ، ص ، اِ) پنهان .(ناظم الاطباء). || پنهانکاری : دس و سنگ کم و ترازوی کژهمه تدبیر مرد غدار است . ناصرخسرو.- دس کردن ؛ پنهان کردن . (ناظم الاطباء).

دس

دس . [ دَ / دِ ] (اِ) دیس . شبیه و نظیر ومانند. (برهان ) (از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است . (غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه : یکی خانه کردند فرخاردس که

دس

لغت‌نامه دهخدا

دس . [ دَس س ] (ع مص ) پنهان کردن . (ازمنتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است . (از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک . (از اقرب الموارد). || پنهان فرستادن . (تاج المصادر بی

دس

لغت‌نامه دهخدا

دس . [ دِ ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است . || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. (برهان ).

دس

لغت‌نامه دهخدا

دس . [ دِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.

جست‌وجوی هم‌آوا

دیش دیش

لغت‌نامه دهخدا

دیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد با 95 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

دیش دیش

لغت‌نامه دهخدا

دیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور با 440 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

دس دس

گویش مازنی

درنگ

دس دس کردن

لغت‌نامه دهخدا

دس دس کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول شیرخوارگان ، چپه زدن . چپک زدن . || دست دست کردن . طول دادن . به تعویق افکندن . وقت سپوختن . مماطله کردن . اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن .

دَس دَس کِردن

گویش بختیاری

دست دست کردن، این دست آن دستکردن، دِرنگ کردن.

جست‌وجوی مشابه

دست دسی

لغت‌نامه دهخدا

دست دسی . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) در تداول ، سرسری . سطحی . || بیهوده . بی جهت . دستی دستی . رجوع به دستی دستی شود. || (حامص مرکب ) دس دسی . خطابی کودکان نوپا و تازه به راه رونده را توأم با زدن کف دستها بر هم : دستدسی باباش میاد با جیب پر قاقاش میاد. و رجوع به دسدسی شود.

دستی دستی

لغت‌نامه دهخدا

دستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.

دست دستی

فرهنگ فارسی معین

(دَ دَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - سرسری ، سطحی . 2 - بیهوده ، بی جهت .

دستی دستی

فرهنگ فارسی معین

( ~. دَ)(ق مر.)1 - عبث ،بیهوده . 2 - عامداً، قاصداً.

دسته دسته

فرهنگ گنجواژه

گروه گروه.

جست‌وجوی متن

چیزی را بجای دیگری جا زدن

دیکشنری فارسی به عربی

دس

بقالب زدن (چیز تقلبی)

دیکشنری فارسی به عربی

دس

به اشاره فهماندن

دیکشنری فارسی به عربی

دس

بطور ضمنی فهماندن

دیکشنری فارسی به عربی

دس

پامال کردن

دیکشنری فارسی به عربی

دس

جست‌وجوی هم‌آغاز

دست پیش

لغت‌نامه دهخدا

دست پیش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از گدا و سائل .(آنندراج ). || دادخواه . (ناظم الاطباء).

دسته پل

لغت‌نامه دهخدا

دسته پل . [ دَ ت َ / ت ِ پ َ ] (اِ مرکب ) دسته چالک . رجوع به الک دولک شود.

دسافی

لغت‌نامه دهخدا

دسافی . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دُسفان . (منتهی الارب )(ذیل اقرب الموارد، از تاج ). رجوع به دُسفان شود.

دسومات

لغت‌نامه دهخدا

دسومات . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دسومة. چربشها. (ناظم الاطباء). رجوع به دسومة و دسومت شود.

دست نگری

لغت‌نامه دهخدا

دست نگری . [ دَ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) تقلید. دنباله روی . پیروی . || احتیاج . نیازمندی .

جست‌وجوی هم‌قافیه

دردس

لغت‌نامه دهخدا

دردس . [ دُ دُ ] (اِ) در آستارا پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به پاپیتال شود.

دموکدس

لغت‌نامه دهخدا

دموکدس . [ دِ م ُ ک ِ دِ ](اِخ ) نام طبیب داریوش اول است که به قولی از مردم کروتن از جزیره ٔ ساموس است ، و هرودت گوید او از اسرای ساموس بود و ظاهراً در حدود 515 یا 532 ق . م . به دست اورویقوس والی سارد افتاد

حدس

لغت‌نامه دهخدا

حدس . [ ح َ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن . || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن . (معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن . تیر زدن . (منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن . افکندن . بیفکندن . (تاج المصادر

حدس

لغت‌نامه دهخدا

حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن اریش لخمی قحطانی . جدی جاهلی است ، و بنی وائل ذریه ٔ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191 - 192).

حدس

لغت‌نامه دهخدا

حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) بطنی است از خولان . (سمعانی ).

درپیوند

بیشتر بدانید

دس

da(e)s

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

لغت‌نامه دهخدا

گویش بختیاری

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ گنجواژه

جست‌وجوی متن

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا