دستوانلغتنامه دهخدادستوان . [ دَس ْت ْ ] (اِ مرکب ) دستبان . ساعدبند. ساعدی آهنین که روز جنگ دردست کنند. دستانه . دستوانه . رجوع به دستوانه شود.
دستوانفرهنگ فارسی عمید۱. = دستبند۲. دستکش.۳. قطعۀ آهن بهاندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست میبستند؛ ساعدبند.۴. مسند و صدر مجلس.
دستوانیلغتنامه دهخدادستوانی . [ دَس ْت ْ ] (ص نسبی ) منسوب به دستوا. دستوائی . رجوع به دستوا و به عیون الانباء ج 1 ص 225 شود.
دستونلغتنامه دهخدادستون . [ دُ ] (اِ)سرگین جانوران . (از آنندراج ) (شعوری ج 1 ص 450) (ناظم الاطباء). || نام نباتی است . (آنندراج ).
دشتگونلغتنامه دهخدادشتگون . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مانند دشت . دشت مانند. || اصطلاحاً، پهنه ای از زمین که بسبب فرسایش تقریباً به صورت دشت درآمده است . تشکیل آن به علت فرسایش ناشی از رودخانه ها و باران است که آنقدر ادامه می یابد تا تقریباً تمام بلندیهای بالنسبه کم مقاومت سائیده شوند. (دائرةا
دستاهنگلغتنامه دهخدادستاهنگ . [ دَ هََ ] (اِ مرکب ) دست آهنگ . دست افزاری است کاشتکاران و مزارعان را. (آنندراج ). ابزار کشتکاری . (ناظم الاطباء). || جارّة . (السامی ).
دستوانیلغتنامه دهخدادستوانی . [ دَس ْت ْ ] (ص نسبی ) منسوب به دستوا. دستوائی . رجوع به دستوا و به عیون الانباء ج 1 ص 225 شود.
دستوانهلغتنامه دهخدادستوانه . [ دَس ْت ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دستوان . دستبان . ساعدی آهنین که روز جنگ در دست کشند. (جهانگیری ). قولچاق . قفاز. (مهذب الاسماء). ساعد. (دهار). ساعدبند. دستکش . ساعدبند آهنین مردان که در روز جنگ در دست کنند. و به عربی قفاز و به تر
دستبانهلغتنامه دهخدادستبانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دستوانه . دستانه . دستوان . دستکش . (ناظم الاطباء). دستکش چرمین که بازداران بدست کنند تا از آسیب چنگال باز مصون مانند. || موزه . (آنندراج ). || سِوار. دستانه و دستینه ٔ زنان . (ناظم الاطباء). || (در ندافی
دستوانیلغتنامه دهخدادستوانی . [ دَس ْت ْ ] (ص نسبی ) منسوب به دستوا. دستوائی . رجوع به دستوا و به عیون الانباء ج 1 ص 225 شود.
دستوانهلغتنامه دهخدادستوانه . [ دَس ْت ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دستوان . دستبان . ساعدی آهنین که روز جنگ در دست کشند. (جهانگیری ). قولچاق . قفاز. (مهذب الاسماء). ساعد. (دهار). ساعدبند. دستکش . ساعدبند آهنین مردان که در روز جنگ در دست کنند. و به عربی قفاز و به تر