دسیسلغتنامه دهخدادسیس . [ دَ ] (ع ص ، اِ) گنده بغلی که به دوا نرود. || کسی که او راپنهانی به جایی فرستند تا خبر بیاورد. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کباب . (منتهی الارب ). بریان شده در خاکستر. (از اقرب الموارد). ج ، دُسُس . (اقرب الموارد). || واحد دسس ، ریاکاران .رجوع به دسس شود. || (م
دسیسلغتنامه دهخدادسیس . [ دَ ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود.
دسسلغتنامه دهخدادسس . [ دُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دَسیس . (اقرب الموارد). رجوع به دسیس شود. || بوی گند بغل . || ریاکاران که خود را قاری نمایند و قاری نباشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد آن دسیس باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیس شود.
دشیشلغتنامه دهخدادشیش . [ دَ ] (ع اِ) جشیش . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دانه ای است چون گندم که در حال سخت بودن آنرا آرد کنند. وآن لغتی است در جشیش . (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی و جشیش و دشیشة شود.
دسیوسلغتنامه دهخدادسیوس . [ دِ ] (اِخ ) امپراطور روم از 249 تا 251 م . وی بشدت مسیحیان را شکنجه میکرد.
دسائسلغتنامه دهخدادسائس . [ دَ ءِ ] (ع اِ) دسایس . ج ِ دسیسة. (از اقرب الموارد). رجوع به دسیسة و دسایس شود.
دسیسهلغتنامه دهخدادسیسه . [ دَ سی س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) دسیسة. مکر. حیله . توطئه . فتنه . عداوت . ج ، دَسائس ، دَسایس . و رجوع به دسیسة شود.- دسیسه باز؛ حیله باز. مکار. فتنه گر.- دسیسه بازی ؛ عمل دسیسه
دسیسةلغتنامه دهخدادسیسة. [ دَ س َ ] (ع اِ) آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد. (از اقرب الموارد). || مکر و حیله ، و گویند این معنی مولد است . || نیت و قصد مخفی . || شبهه ٔ خبیث و پلید. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیسه شود.
دسیسیلغتنامه دهخدادسیسی . [ دِس ْ سی سا ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَس ّ شود.
دسیسهintrigueواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ درگیریها و موانعی که یکی از شخصیتهای نمایشنامه طراحی میکند تا به نتیجۀ مورد نظر خود برسد
دسسلغتنامه دهخدادسس . [ دُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دَسیس . (اقرب الموارد). رجوع به دسیس شود. || بوی گند بغل . || ریاکاران که خود را قاری نمایند و قاری نباشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد آن دسیس باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیس شود.
زیلانفرهنگ نامها(تلفظ: ze(a)ylān) (= اَرجی ، دِسیس) نام گیاهی است یکساله و معطر و دارای کرکهای غدهدار و چسبناک از تیرهی اسفناج .
پوشیدهلغتنامه دهخداپوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشی
دسیسهلغتنامه دهخدادسیسه . [ دَ سی س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) دسیسة. مکر. حیله . توطئه . فتنه . عداوت . ج ، دَسائس ، دَسایس . و رجوع به دسیسة شود.- دسیسه باز؛ حیله باز. مکار. فتنه گر.- دسیسه بازی ؛ عمل دسیسه
دسیسةلغتنامه دهخدادسیسة. [ دَ س َ ] (ع اِ) آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد. (از اقرب الموارد). || مکر و حیله ، و گویند این معنی مولد است . || نیت و قصد مخفی . || شبهه ٔ خبیث و پلید. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیسه شود.
دسیسیلغتنامه دهخدادسیسی . [ دِس ْ سی سا ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَس ّ شود.
دسیسهintrigueواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ درگیریها و موانعی که یکی از شخصیتهای نمایشنامه طراحی میکند تا به نتیجۀ مورد نظر خود برسد
تدسیسلغتنامه دهخداتدسیس . [ ت َ ] (ع مص ) پنهان کردن و در زیر خاک دفن کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). شدد للمبالغة، فیقال دسی کما قیل تظنی فی تظنن و فی القرآن و قد خاب من دساها؛ ای دسها مع الصالحین . (اقرب الموارد). || مبالغه نکردن در قطران مالیدن شتر. (از اقرب الموارد).