دشمن زیاریلغتنامه دهخدادشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) از شعب طایفه ٔ جاکی ، از تیره ٔ چهاربنیچه ، از طوایف کوه کیلویه ٔ فارس . مرکب از 700 خانوار است و به دو شعبه منقسم میشود، الیاسی و گشتاسبی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دشمن زیاریلغتنامه دهخدادشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 413 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوب ،میوه جات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
دشمن زیاریلغتنامه دهخدادشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) سومین طایفه از طوایف ممسنی فارس است مرکب از 1500 خانوار، و این غیر از دشمن زیاری طوایف کوه کیلویه است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دشمن زیاریلغتنامه دهخدادشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است . این دهستان بین دهستان بویراحمد سرحدی و بویراحمد سردسیر و دهستان طیبی سرحدی واقع شده است . اراضی آن کوهستانی و هوای آن سردسیر مالاریائی است . از38 آبادی بز
دشمن زیاریلغتنامه دهخدادشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . این دهستان در جنوب شرقی بخش واقع است ، زمین آن کوهستانی و رودخانه ٔ شش پیر یا دشمن زیاری تقریباً از وسط آن جریان دارد. هوای آن در قسمت های شمالی معتدل مایل به سردی و در قسمت های
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
دشمنفرهنگ فارسی عمیدکسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد؛ بدخواه؛ عدو؛ خصم.
میراحمدیلغتنامه دهخدامیراحمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ گشتاسبی است و گشتاسبی یکی از دو شعبه ٔ دشمن زیاری است از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). رجوع به طایفه ٔ دشمن زیاری شود.
ده آب ریزلغتنامه دهخداده آب ریز. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان در 11هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان . دارای 170 تن سکنه است . آب آن از چشمه است . ساکنان از طایفه ٔدشمن زیاری هس
ده برآفتابلغتنامه دهخداده برآفتاب . [ دِه ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 7هزارگزی شمال خاوری قلعه کلات مرکز دهستان - دارای 230 تن سکنه است . آب آن از چشمه و ساکنین از طایفه دشمن زی
ده چللغتنامه دهخداده چل . [ دِه ْ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 12هزارگزی شمال قلعه ٔ کلات مرکز دهستان . دارای 500 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔد
ده زیرنالغتنامه دهخداده زیرنا. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 8هزارگزی شمال باختری قلعه ٔ کلات مرکز دهستان . دارای 300 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طا
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
دشمنفرهنگ فارسی عمیدکسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد؛ بدخواه؛ عدو؛ خصم.
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
خانه دشمنلغتنامه دهخداخانه دشمن . [ ن َ / ن ِ دُ م َ ] (ص مرکب ) خانه بیزار. دشمن خانه . (آنندراج ) : در دیده و دلم نبود اشک را قرارطفلی که شوخ طبع بود خانه دشمن است . حکیم (از آنندراج ).بسکه سودا بر سر
شوی دشمنلغتنامه دهخداشوی دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن شوهر باشد. زن که خصم شوهر باشد. ناشزه . (یادداشت مؤلف ).
نیم دشمنلغتنامه دهخدانیم دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن است اما در دشمنی ورزیدن مصر نیست : بنده را خوشتر آن آید که آن نواحی را به کاکو داده شود که هر چند نیم دشمن است از وی انصاف توان ستد. (تاریخ بیهقی ص 264). پسران علی تکین ما را نیم
پردشمنلغتنامه دهخداپردشمن . [ پ ُ دُ م َ ] (ص مرکب ) بسیاردشمن . پر از خصم : سراسر همه کوه پردشمن است در دژ پر از نیزه و جوشن است .فردوسی .