دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
دشمنفرهنگ فارسی عمیدکسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد؛ بدخواه؛ عدو؛ خصم.
شکرلغتنامه دهخداشکر. [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ). اسم از شکردن مانند شکار و به همان معنی : هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون باز کسک . محمو
شکردنلغتنامه دهخداشکردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) شکار کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (از برهان ). قنص . اقتناص . صید. صید کردن . شکریدن . شکاریدن . شکار کردن . (یادداشت مؤلف ).شکار کردن و شکستن انسان یا حیوانی را : شیر گوزن و غرم را نشکردچونکه تو اعدای
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
دشمنفرهنگ فارسی عمیدکسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد؛ بدخواه؛ عدو؛ خصم.
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث ). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . (ناظم
خانه دشمنلغتنامه دهخداخانه دشمن . [ ن َ / ن ِ دُ م َ ] (ص مرکب ) خانه بیزار. دشمن خانه . (آنندراج ) : در دیده و دلم نبود اشک را قرارطفلی که شوخ طبع بود خانه دشمن است . حکیم (از آنندراج ).بسکه سودا بر سر
شوی دشمنلغتنامه دهخداشوی دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن شوهر باشد. زن که خصم شوهر باشد. ناشزه . (یادداشت مؤلف ).
نیم دشمنلغتنامه دهخدانیم دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن است اما در دشمنی ورزیدن مصر نیست : بنده را خوشتر آن آید که آن نواحی را به کاکو داده شود که هر چند نیم دشمن است از وی انصاف توان ستد. (تاریخ بیهقی ص 264). پسران علی تکین ما را نیم
پردشمنلغتنامه دهخداپردشمن . [ پ ُ دُ م َ ] (ص مرکب ) بسیاردشمن . پر از خصم : سراسر همه کوه پردشمن است در دژ پر از نیزه و جوشن است .فردوسی .