دعوتگرلغتنامه دهخدادعوتگر.[ دَع ْ وَ گ َ ] (ص مرکب ) دعوت کننده . داعی . خواهنده . طلب کننده . || تبلیغ کننده : خویشتن دعوتگر روحانیان خوانم به سحرکمترین دودافکن هر دوده ام چون بنگرم .خاقانی .
دعثورلغتنامه دهخدادعثور. [ دُ ] (ع اِ) حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد. || بسیار از چارپایان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد).
دعثرلغتنامه دهخدادعثر. [ دِ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر قوی که هر چیز را بشکند و ویران سازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دعثارلغتنامه دهخدادعثار. [ دِ ] (ع ص ) مکان دعثار؛ جایی که ضب و سوسمار حفر کرده باشد. (از اقرب الموارد).
نویدگرلغتنامه دهخدانویدگر. [ ن ُ گ َ ] (ص مرکب ) مبشر. صاحب نوید. (آنندراج ). بشیر. که بشارت و خبر خوش آرد : خلق را خلق او نویدگر است نور ماه ازجمال جرم خور است . سنائی .اتصال نجوم خاطر اوفیض طبع مرا نویدگر است . <p class="au
دودهلغتنامه دهخدادوده . [ دو دَ / دِ ] (اِ) (دود + ه ، پسوند اتصاف ) دودمان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). خانواده . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ). خویش . (غیاث ). طایفه و قبیله . (ناظم الاط