دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت ، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را «دلارام چنگی » ذک
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی ب
دلگرملغتنامه دهخدادلگرم . [ دِ گ َ ] (ص مرکب ) مشتاق . بامیل . شایق . (ناظم الاطباء). علاقه مند به کاری . امیدوار به کاری .- دلگرم شدن ؛ شایق شدن . علاقه مند گشتن . تشویق شدن . با شور و اشتیاق روی به کاری آوردن : در صحبت او ز نامداران <b
دلگرمیلغتنامه دهخدادلگرمی . [دِ گ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلگرم . دلگرم بودن . دلخوشی . اعتماد. اطمینان . امیدواری : مرا نیست دلگرمی از خواسته به فرزند گشتم دل آراسته . فردوسی .درخواست [ خواجه احمد حسن ] تا ایشان را بتازگی دلگ