دلاملغتنامه دهخدادلام . [ دَ ] (ع ص ) سیاه .(منتهی الارب ). اسود. (اقرب الموارد). || (اِ) سیاهی . (منتهی الارب ). سواد. (اقرب الموارد).
دلاملغتنامه دهخدادلام . [ دِ ] (اِ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت ترا جزای دل
دلامفرهنگ فارسی عمید۱. نیزۀ کوتاه؛ زوبین.۲. پیچوتاب.۳. مکر و حیله و فریب: ◻︎ تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی: ۵۳۷).
دلملغتنامه دهخدادلم . [ دُ ل َ ] (ع اِ) فیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || از اعلام است . (از منتهی الارب ).
دلملغتنامه دهخدادلم . [ دُ ] (ع ص ) ج ِ أدلم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به أدلم شود. || ج ِ دَلماء. (ناظم الاطباء). رجوع به دلماء شود.
دلامسلغتنامه دهخدادلامس . [ دُم ِ ] (ع اِ) بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). || سخت تاریکی . (منتهی الارب ). شدید الظلمة. (اقرب الموارد). دُلَمِس . رجوع به دلمس شود.
دلامزةلغتنامه دهخدادلامزة. [ دُ م ِ زَ ] (ع ص ) پلید و زشت : لصوص دلامزة؛ دزدان پلید زشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دلامبرلغتنامه دهخدادلامبر. [ دِ] (اِخ ) ژان باتیست ژوزف (1749 - 1822 م .). منجم و ریاضیدان فرانسوی . از سال 1807م . استاد کولژ دوفرانس بود. با «مشن » طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را
دلامزالبهلوللغتنامه دهخدادلامزالبهلول . [ دُم ِ زُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یکی از فصحای عرب بود از اوست : کتاب النوادر و المصادر. (از الفهرست ابن الندیم ).
دلامثلغتنامه دهخدادلامث . [ دُ م ِ ] (ع ص ) تیزرو. (منتهی الارب ). سریع. (اقرب الموارد). دُلمِث . رجوع به دُلمِث شود.
شکلکلغتنامه دهخداشکلک . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ مصغر) ادا. دهن کجی . عمل والوچانیدن . دلام . ذلام . (یادداشت مؤلف ). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین ).- شکلک به کسی ساختن ؛ به کسی بازخمانیدن . ادای او را در
شادمانهلغتنامه دهخداشادمانه .[ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) شاد. خوشحال . (فرهنگ نظام ). راضی . خشنود. شادان . بهج . مسرور : در این گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه . شهید بلخی .تا بخانه بر
شادکاملغتنامه دهخداشادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اَ ک ُ / اِ ک ُ / اُ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسکذار. اسگدار. اسگذار. اسب گدار. اسب گذار. اسپ گذارنده . خوارزمی گوید: اصل آن «از کو داری » است یعنی از کجا گرفته ؟ و آن مدرجی است که در آن عددخرائط
توختنلغتنامه دهخداتوختن . [ تو ت َ ](مص ) توزیدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). این لغت از اضداد است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . خواستن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). جُستن . (برهان ). خواستن و آرزو کردن و جستن و جستجو نمودن . (ناظم الاطباء). مصدر
دلامسلغتنامه دهخدادلامس . [ دُم ِ ] (ع اِ) بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). || سخت تاریکی . (منتهی الارب ). شدید الظلمة. (اقرب الموارد). دُلَمِس . رجوع به دلمس شود.
دلامزةلغتنامه دهخدادلامزة. [ دُ م ِ زَ ] (ع ص ) پلید و زشت : لصوص دلامزة؛ دزدان پلید زشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دلامبرلغتنامه دهخدادلامبر. [ دِ] (اِخ ) ژان باتیست ژوزف (1749 - 1822 م .). منجم و ریاضیدان فرانسوی . از سال 1807م . استاد کولژ دوفرانس بود. با «مشن » طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را
دلامزالبهلوللغتنامه دهخدادلامزالبهلول . [ دُم ِ زُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یکی از فصحای عرب بود از اوست : کتاب النوادر و المصادر. (از الفهرست ابن الندیم ).
دلامثلغتنامه دهخدادلامث . [ دُ م ِ ] (ع ص ) تیزرو. (منتهی الارب ). سریع. (اقرب الموارد). دُلمِث . رجوع به دُلمِث شود.
ازدلاملغتنامه دهخداازدلام . [ اِ دِ ] (ع مص ) ازدلام انف ؛ از بیخ بریدن بینی . || ازدلام رأس ؛ بریدن سر. (از منتهی الارب ).
عدلاملغتنامه دهخداعدلام . [ ] (اِخ ) (به عبری عدل قوم )، (پنهان کننده )اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لحم میباشد و طول مغاره 550 قدم و دارای دهلیزهای بسیار است الا آنکه بزعم کاندر در واد