دلاور کردنلغتنامه دهخدادلاور کردن . [ دِ وَ ک َ دَ ](مص مرکب ) دلیر کردن . شجاع گردانیدن . قویدل ساختن : از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنکه مردمان را دلاور کند. (نوروزنامه ). رجوع به دلاور شود.
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان چاه بهار، مشهور به دشتیاری دلاور. رجوع به دشتیاری دلاور در همین لغت نامه شود.
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دل آور. سخت دلیر که به تازیش شجاع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). شجیع و بهادر. (آنندراج ). دلیر. شجاع . بهادر. غازی . جنگجو. جنگی . (ناظم الاطباء). گرد. پردل . دل دار. بی باک . جسور. جری . گستاخ . نیو.بی پروا. أشجع. اَشرَس باسل . بطّال . بَطَل . ثَبت
دلاوردیکشنری فارسی به انگلیسیbrave, courageous, gallant, intrepid, stalwart, stout, valiant, valorous
دلاوری کردنلغتنامه دهخدادلاوری کردن . [ دِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلیری کردن . شجاعت نشان دادن . || گستاخی کردن . از حد خود تجاوز کردن : از من شنو نصیحت خالص که دیگری چندین دلاوری نکند بر دلاوران . سعدی .سعدی دلاوری و زبان آوری مکن تا
دلاور شدنلغتنامه دهخدادلاور شدن . [ دِ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شجاع و دلیر و گستاخ و بی باک گشتن : دلاور شود مرد پرخاشجوی . سعدی .رجوع به دلاور شود.
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان چاه بهار، مشهور به دشتیاری دلاور. رجوع به دشتیاری دلاور در همین لغت نامه شود.
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان چاه بهار، مشهور به دشتیاری دلاور. رجوع به دشتیاری دلاور در همین لغت نامه شود.
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دل آور. سخت دلیر که به تازیش شجاع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). شجیع و بهادر. (آنندراج ). دلیر. شجاع . بهادر. غازی . جنگجو. جنگی . (ناظم الاطباء). گرد. پردل . دل دار. بی باک . جسور. جری . گستاخ . نیو.بی پروا. أشجع. اَشرَس باسل . بطّال . بَطَل . ثَبت
دلاوردیکشنری فارسی به انگلیسیbrave, courageous, gallant, intrepid, stalwart, stout, valiant, valorous
دشتیاری دلاورلغتنامه دهخدادشتیاری دلاور. [ دَش ْت ْ دِ وَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان چاه بهار. این دهستان در باختر بخش واقع است . منطقه ای است جلگه ، هوای آن مالاریائی و آب مشروب دهستان از باران است . رودخانه ٔ خواجه در این دهستان از کوهستان قصرقند سرچشمه میگیرد و آبادیهای اطراف خود ر
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان چاه بهار، مشهور به دشتیاری دلاور. رجوع به دشتیاری دلاور در همین لغت نامه شود.
گودلاورلغتنامه دهخداگودلاور. [ گُو لا وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 60000 گزی جنوب خاوری کنگان ، کنار شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه . جلگه و گرمسیر مرطوب و مالاریایی است و سکنه ٔ آن 55 تن است . آ
دلاورلغتنامه دهخدادلاور. [ دِ وَ ] (ص مرکب ) دل آور. سخت دلیر که به تازیش شجاع خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). شجیع و بهادر. (آنندراج ). دلیر. شجاع . بهادر. غازی . جنگجو. جنگی . (ناظم الاطباء). گرد. پردل . دل دار. بی باک . جسور. جری . گستاخ . نیو.بی پروا. أشجع. اَشرَس باسل . بطّال . بَطَل . ثَبت