دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دِ ] (ع اِ) پشته های نرم خاکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) لحظه به لحظه . لحظه به دنبال لحظه . دمبدم . پیوسته . دمی بر دمی . در هر نفس . پی درپی . پیاپی (زمانی ). به هر نفس . در هر لحظه . دمی از پی دمی . مرةً بعدَ اُخری ̍. کرةً بعدَ اُخری ̍. (یادداشت مؤلف ). نفس به نفس و دم به دم . (انجمن آرا) (ا
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دُ دِ ] (ع اِ) نوعی از لوبیای هندی است به قدر ماش ، سرخ و شفاف و بر سر او نقطه ٔ سیاهی ، و به هندی مسور نامند، و قاطع سیلان آب دهان و مقوی دماغ اطفال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دُ دُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پشت سر هم (مکانی ). پشت سر یکدیگر. بدنبال هم . قدم بقدم و گام به گام . پیوسته به یکدیگر. متوالیاً. متعاقباً. درست در پی . با کمی فاصله در عقب . لاینقطع. (یادداشت مؤلف ). متعاقب و متوالی و دنبال یکدیگر آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). متعاقب
ضماضملغتنامه دهخداضماضم . [ ض ُ ض ِ ] (ع ص ) ضُمَضِم . شیر خشم آلود ودلیر. شیر که آمیزد هر چیز را (؟). (منتهی الارب ).
دمدملغتنامه دهخدادمدم . [ دِ دِ ] (ع اِ) گیاه خشکی است . || بیخ صلیان محیل . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ضمضملغتنامه دهخداضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) ابن عمرو غفاری . از یاران ابوسفیان است . صاحب کتاب حبیب السیر در سبب غزوه ٔ بدر گوید : هنگامی که ابوسفیان با قریشیان و اموال فراوان از شام بازگشته متوجه مکه ٔ مکرمه بودند، حضرت رسول با سیصدوپنج نفر از اصحاب که از آن جمله هشتاد کس از مهاجر و باقی از ا
دمادمالغتنامه دهخدادمادما. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) نفس نفس . تتابع نفس . ضیق النفس . شدت یافتن نفس و تند شدن آن به سبب دویدن یا برداشتن و حمل چیزی سنگین و یا به علل دیگر. (از یادداشت مؤلف ) : لاژورد، خداوند دمادما را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). و همچنین آهسته باید رفتن
دنبادنبلغتنامه دهخدادنبادنب . [ دُم ْ دُمْب ْ ] (ق مرکب ) دمادم . پشت سر هم . به دنبال هم . (یادداشت مؤلف ) : و در عقب دنبادنب می رفت . (تاریخ طبرستان ). و رجوع به دمادم شود.
دم دملغتنامه دهخدادم دم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دمادم . دمبدم . به هر دم زدنی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به دمادم و دمبدم شود.
دمادمالغتنامه دهخدادمادما. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) نفس نفس . تتابع نفس . ضیق النفس . شدت یافتن نفس و تند شدن آن به سبب دویدن یا برداشتن و حمل چیزی سنگین و یا به علل دیگر. (از یادداشت مؤلف ) : لاژورد، خداوند دمادما را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). و همچنین آهسته باید رفتن