دمبللغتنامه دهخدادمبل . [ دَ ب ِ ] (انگلیسی ، اِ) از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنه ٔ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند.
دمبللغتنامه دهخدادمبل . [ دُ ب َ ] (اِ) دمل ، و آن غده ای است که در بدن برآید و از آن جراحت آید. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به دمل شود.
دمبلفرهنگ فارسی عمیداز آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هرکدام را به یک دست میگیرند و دستها را باز و بسته میکنند.
دمبلگلغتنامه دهخدادمبلگ . [ دُ ب َ ل َ ] (پهلوی ، اِ) یکی از سازهای رایج در دربار خسرو پرویز که به صورت طبل کوچکی بوده است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 506). صورت قدیمی دمبک . رجوع به دمبک و دنبک و تنبک شود.
دمبل و دیمبولغتنامه دهخدادمبل و دیمبو. [ دَ ب ِ ل ُ ب ُ ] (اِ صوت ) در اصطلاح عامیانه ، حکایت صوت دایره و دنبک . از اتباع است به معنی تنبک زدن و برجستن . (از لغت محی شوشتر) : دمبل و دیمبو نقاره ، عروس تنبان نداره داماد رفته بیاره ، ساق و سلامت نیاره .(از ترانه های
دمبل و دیمبولغتنامه دهخدادمبل و دیمبو. [ دَ ب ِ ل ُ ب ُ ] (اِ صوت ) در اصطلاح عامیانه ، حکایت صوت دایره و دنبک . از اتباع است به معنی تنبک زدن و برجستن . (از لغت محی شوشتر) : دمبل و دیمبو نقاره ، عروس تنبان نداره داماد رفته بیاره ، ساق و سلامت نیاره .(از ترانه های
دمبلگلغتنامه دهخدادمبلگ . [ دُ ب َ ل َ ] (پهلوی ، اِ) یکی از سازهای رایج در دربار خسرو پرویز که به صورت طبل کوچکی بوده است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 506). صورت قدیمی دمبک . رجوع به دمبک و دنبک و تنبک شود.