دنبلغتنامه دهخدادنب . [ دُمْب ْ ] (اِ) دم و دمب وذنب . (ناظم الاطباء). به معنی دم است که در مقابل سرباشد و به عربی ذنب خوانند. (برهان ) (از لغت محلی شوشتر). به معنی دم بهائم است . (از غیاث ). دم ، اعم ازآنکه از حیوان باشد یا پرنده . دمب . ذنب عرب معرب ازاین کلمه ٔ فارسی است . (یادداشت مؤلف
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَ ن َ ] (اِخ ) صاحب منتخب اللغات و لطائف وغیاث و آنندراج و غیرهم آورده اند: ذَنَب ، نام شکلی است در آسمان که تقاطع منطقه ٔ فلک جوزهر و مائل بصورت مار بزرگ بهم میرسد یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب - انتهی . عقده و نقطه ٔ تقاطع فلک ممثّل به اماثل که چون کوکب ا
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب دُنب . دُنب . دُم . دمب . دنبال . دنباله : قال الرازی فی الحاوی قال جالینوس فی کتاب الکیموس ان الاذناب اشد صلابة من البطون و الأمعاء و بحسب ذلک یکون عسر هضمها و قلة غذائها الاّ أن ّ فضولها قلیلة من أجل تحریکها. (ابن البیطار) <span class="
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَمْب ْ ] (ع اِ) اثم . جُرم . عصیان . خطا. معصیت . گناه . جناح . وزر. مأثم . بزه . ناشایست . هر کار که کردن آن روا نباشد. کار که کردن آن ناروا باشد. و جرجانی در تعریفات گوید: الذنب ، ما یحجبک عن اﷲتعالی . و فی الحدیث : التائب من الذنب کما لا ذنب له . ج ، ذنوب . جج ،
ذنبدیکشنری عربی به فارسیتقصير , بزه , گناه , جرم , معصيت , عصيان , خطا , گناه ورزيدن , معصيت کردن , خطا کردن
دنبه دنباکلغتنامه دهخدادنبه دنباک . [ دُم ْ ب َ / ب ِ دُم ْ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عامیانه بازیی است که اطفال کنند و آن چنان است که یکی کفل دیگری به هر دو دست گیرد و دیگری کفل دوم را که گیرنده ٔ اولی است در بغل کشد و همچنین هر قدر که باشند، آنگاه اولی شروع به راه ر
دنبادنبلغتنامه دهخدادنبادنب . [ دُم ْ دُمْب ْ ] (ق مرکب ) دمادم . پشت سر هم . به دنبال هم . (یادداشت مؤلف ) : و در عقب دنبادنب می رفت . (تاریخ طبرستان ). و رجوع به دمادم شود.
دنبلیدلغتنامه دهخدادنبلید. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران با 1645 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دنبافوسلغتنامه دهخدادنبافوس . [ ] (یونانی ، اِ) به یونانی به معنی دائم العطش و آن قسمی خار است ساقش دراز و خاردار و برگش محیط ساق شبیه به برگ کاهو و بر هر بندی از ساق دو عدد برگ دراز و خاردار و در بیرون و درون برگش برآمدگیها مثل حباب و خاردار و طرف برگ متصل به ساق و مجوف و عمیق و آب باران در آن
دنباللغتنامه دهخدادنبال . [ دَم ْ ] (اِ) بذله ولطیفه و شوخی . (ناظم الاطباء). || (ص ) مسخره و لطیفه و بذله گو. (ناظم الاطباء). مسخره را گویند. (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا).
بیدمیلغتنامه دهخدابیدمی . [ دُ ] (حامص مرکب ) عدم دم و دنب . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی بیدم . بی دنبال . دنب نداشتن .
ششرنبلغتنامه دهخداششرنب . [ ش ُرُمْب ْ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که از دیرالغرباء به قاهره آرند و ریشه ٔ آن را چون مسهل بکار برند. (یادداشت مؤلف ). شاید مصحف شش دنب ؟ رجوع به شش دنب شود.
هشتنبرلغتنامه دهخداهشتنبر. [ هََ تَم ْ ب َ ] (اِخ ) سپیدی خفی باشد در آسمان که تن آن در شش برج و دنب در برج هفتم است . و دنب آن را خمیدگی و تیرگی باشد. تنین فلک . اژدهای فلک . (از یادداشتهای مؤلف ).
دنب روباهیلغتنامه دهخدادنب روباهی . [ دُم ْ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلمی تره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سلمی تره شود.
دنبادنبلغتنامه دهخدادنبادنب . [ دُم ْ دُمْب ْ ] (ق مرکب ) دمادم . پشت سر هم . به دنبال هم . (یادداشت مؤلف ) : و در عقب دنبادنب می رفت . (تاریخ طبرستان ). و رجوع به دمادم شود.
دنبلیدلغتنامه دهخدادنبلید. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران با 1645 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دنب برهلغتنامه دهخدادنب بره . [ دُم ْ ب ِ ب َ رَ / رِ / ب َرْ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) دنبره . طنبور. (یادداشت مؤلف ). طنبور معرب از دنب بره ٔ فارسی است . (از المعرب
دنبادنبلغتنامه دهخدادنبادنب . [ دُم ْ دُمْب ْ ] (ق مرکب ) دمادم . پشت سر هم . به دنبال هم . (یادداشت مؤلف ) : و در عقب دنبادنب می رفت . (تاریخ طبرستان ). و رجوع به دمادم شود.
پیچیده دنبلغتنامه دهخداپیچیده دنب . [ دَ / دِ دُمْب ْ ] (ص مرکب ) دارای دم تاب خورده : اعقد؛ گرگ و سگ پیچیده دنب . (منتهی الارب ).
شش دنبلغتنامه دهخداشش دنب . [ ش َ / ش ِ دُمْب ْ ] (اِ مرکب ) گیاهی است مایل به زردی و بیخش مایل به سرخی ، بیمزه که کمی تندی دارد. (یادداشت مؤلف ). گیاهی است که به زردی زند و ریشه اش به سرخی گراید. و بهترین نوع آن در دیرالغربا یافت شود. (از تذکره ٔ داود ضریر ان
کلته دنبلغتنامه دهخداکلته دنب . [ ک َ ت َ / ت ِ دُمْب ْ] (ص مرکب ) ابتر. (فرهنگ فارسی معین ). کلته دم . کوتاه دم . قصیرالذنب . و رجوع به کلته و کلته دم شود. || افعی دم کوتاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و مخرج ثفل او به دنبال نزدیک باشد و