دندان افریزلغتنامه دهخدادندان افریز. [دَ اَ ] (اِ مرکب ) خلال . (دهار). دندان آپریز. (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به دندان آپریز شود.
دندان آفریزلغتنامه دهخدادندان آفریز. [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان آپریز. (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به دندان آپریز شود.
دندان آپریزلغتنامه دهخدادندان آپریز. [ دَ ] (اِ مرکب )خلال . چوچو. (یادداشت مؤلف ). دندان اپریز. دندان اپریش . دندان پریز. دندان پریش . دندان افریز. دندان افریش . دندان فریز. دندان فریش . دندان کاو. خلال ، و آن چوبی باشدکه میان دندانها را بدان پاک کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در هندوستان آن را
شلغتنامه دهخداش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این حرف شین است که در آن زبان ب
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سلاح های تعرضی و دفاعی و غیر
دندانفرهنگ فارسی عمیدهریک از استخوانهای ریز که به ترتیب در میان دهان انسان و حیوان در دو فک بالا و پایین قرار گرفته و با آنها غذا جویده میشود. تعداد دندانها در انسان در کودکی بیست عدد است که آنها را دندان شیری میگویند و از هفتسالگی بهتدریج میریزد و در جای آنها ۳۲ دندان دیگر درمیآید که عبارت است از: دندانهای
درازدندانلغتنامه دهخدادرازدندان . [ دِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دندان دراز دارد. آنکه دندان درازتر از معتاد دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أروق . (منتهی الارب ): تشویک ؛ درازدندان شدن شتر. (از منتهی الارب ).
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سلاح های تعرضی و دفاعی و غیر
پوشیده دندانلغتنامه دهخداپوشیده دندان . [ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) لب فروبسته . مقابل خندان . || مجازاً دور از سپیده ٔ بام . تاریک . فرورفته در سیاهی : شب آن به که پوشیده دندان بودکه آن لحظه میرد که خندان بود.نظامی
پیش دندانلغتنامه دهخداپیش دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان پیش . دندان مقدم بر دیگر دندانها. || طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث ) : هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کم است بهر یکی لمحه پیش دندانش . شفائی (از فرهنگ
پیل دندانلغتنامه دهخداپیل دندان . [ دَ ] (اِخ ) لقبی است مبارزی راکه گوش نام داشته است . رجوع به گوش پیل دندان شود.