دندهلغتنامه دهخدادنده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) هر یک از استخوانهای پهلو. ضلع. (از ناظم الاطباء). استخوان پهلو. فقره . هریک از استخوانهای دو جانب وحشی تن آدمی از یمین و شمال . هر یک از استخوانهای سینه ٔ پهلو. قبرقه . هر یک از استخوانهای منحنی و قوسی شکل که قفس سی
دندهفرهنگ فارسی عمید۱. ‹دند› (زیستشناسی) هریک از دوازده استخوان قوسیشکل که از ستون مهرهها بهطرف جلو و به سمت جناغ سینه کشیده شده و قفس سینه را تشکیل میدهند.۲. هریک از دندانههای چرخ یا میلۀ دندانهدار ماشین.
دنیدهلغتنامه دهخدادنیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) روان با شوکت و حشمت . خرامیده به نشاط. (ناظم الاطباء). به نشاط خرامیده و به خوشحالی راه رفته . (برهان ) (آنندراج ): امراح ؛ شادمانه گردانیدن . دنیده گردانیدن . (المصادر زوزنی ). رجوع به دنیدن و دنان شود. || خوشح
دنده 1lugواژههای مصوب فرهنگستانهریک از آجهای پهنی که در عرض رویه قرار دارند و توان کشانش تایر را افزایش میدهند
دندهپنجfifth gear, fifthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً کمتر از یک است
دندهچنگکیdog clutch, jaw clutchواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای طوقهایشکل که توسط ماهک روی محور اصلی جعبهدنده جابهجا میشود و یکی از چرخدندههای متحرک را بر روی محور خروجی جعبهدنده قفل میکند
دندهچهارfourth gear, fourthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً در حدود یک است و درنتیجه سرعتها و گشتاورهای ورودی و خروجی جعبهدنده تقریباً یکسان هستند
چرخدندة هرزگردreverse idler gearواژههای مصوب فرهنگستانچرخدندة سادهای که در حالت دندهعقب حرکت را از محور واسط جعبهدنده به چرخدندة عقب منتقل میکند متـ . چرخدندة هرزگرد دندهعقب
دنده نهادنلغتنامه دهخدادنده نهادن . [ دَ دَ / دِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قبول کردن و رغبت کردن است عموماً و قبول معاشرت را گویند خصوصاً.
دنده 1lugواژههای مصوب فرهنگستانهریک از آجهای پهنی که در عرض رویه قرار دارند و توان کشانش تایر را افزایش میدهند
دندهپنجfifth gear, fifthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً کمتر از یک است
دندهچنگکیdog clutch, jaw clutchواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای طوقهایشکل که توسط ماهک روی محور اصلی جعبهدنده جابهجا میشود و یکی از چرخدندههای متحرک را بر روی محور خروجی جعبهدنده قفل میکند
دندندهلغتنامه دهخدادندنده . [ دَ دَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دندیدن . که بدندد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندیدن شود.
چرخ گردندهلغتنامه دهخداچرخ گردنده . [ چ َ خ ِ گ َ دَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . چرخ گردان . آسمان . فلک . چرخ گردون . گردون . سپهر : نگارنده ٔ چرخ گردنده اوست فزاینده ٔ فره ٔ بنده اوست . فردوسی .</p
خندندهلغتنامه دهخداخندنده . [ خ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه خنده کند. خنده کننده . ضاحک . (یادداشت بخط مؤلف ): هرهار؛ بیهوده خندنده . هأهاء؛ مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ).
گنبد گردندهلغتنامه دهخداگنبد گردنده . [ گُم ْ ب َ دِ گ َ دَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپیداندرین گنبد گردنده پس یکدگر است . ناصرخسرو.ای گنبد گرد