دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَ ] (ع مص ) فرودآمدن مکروهی بر قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَه ْ ] (ع اِ) روزگار. زمان دراز. دَهر. || سال و زمان و عصر. دَهر. || همیشه . || مدت هزار سال . (ناظم الاطباء). رجوع به دهر در همه ٔ این معانی شود.
دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَ ] (ع اِ) روزگار دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). باطن روزگار که بدان ازل و ابد متحد می شوند. (از تعریفات جرجانی ). زمانی که نهایت نداشته باشد. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 2). زمان بیکران از ازل تا ابد. زمان ن
دیرکderrick, DER, DERRواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای متشکل از مجموعهای از قرقرهها و بافهها و طنابها و دوارها و یک دکل و یک بازو که برای بلند کردن اجسام سنگین از آن استفاده میکنند متـ . دیرک بار cargo boom
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
علت وجودیraison d'êtreواژههای مصوب فرهنگستاننیروی اصلی وحدتبخش در درون یک کشور که اساس و بنیان ملیگرایی (nationalism) را پدید میآورد
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
دهرالداهرلغتنامه دهخدادهرالداهر. [ دَ رُدْ دا هَِ ] (ع اِ مرکب ) سند هند یکی از مذاهب علمی فلکی علمای هند. (یادداشت مؤلف ).
دهرسلغتنامه دهخدادهرس . [ دَ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. ج ، دهارس . || شادمانی . || سبکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهرانلغتنامه دهخدادهران . [ دَ ] (اِخ ) دگرگون شده ٔ کلمه ٔ ظهران ، شهر و بندری در مشرق عربستان سعودی در ساحل خلیج فارس با بیست هزار جمعیت و اهمیت استخراج و صدور نفت .
صروف الدهرلغتنامه دهخداصروف الدهر. [ ص ُ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. گردش روزگار. رجوع به صروف دهر و صروف شود.
دهرالداهرلغتنامه دهخدادهرالداهر. [ دَ رُدْ دا هَِ ] (ع اِ مرکب ) سند هند یکی از مذاهب علمی فلکی علمای هند. (یادداشت مؤلف ).
دهرسلغتنامه دهخدادهرس . [ دَ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. ج ، دهارس . || شادمانی . || سبکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهرانلغتنامه دهخدادهران . [ دَ ] (اِخ ) دگرگون شده ٔ کلمه ٔ ظهران ، شهر و بندری در مشرق عربستان سعودی در ساحل خلیج فارس با بیست هزار جمعیت و اهمیت استخراج و صدور نفت .
حاری دهرلغتنامه دهخداحاری دهر. [ ری ی َ دَ ] (ع ق مرکب ) حِیَرَ دَهر. هرگز. (منتهی الارب ). ابداً. (اقرب الموارد).
خط دهرلغتنامه دهخداخط دهر. [ خ َطْ طِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط زمانه . کنایه از روزگار : نتوان در خط دهر خط وفایافتن نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن .خاقانی .
زندهرلغتنامه دهخدازندهر. [ زَ هََ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه است که 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فریدالدهرلغتنامه دهخدافریدالدهر. [ ف َ دُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) یگانه ٔ دهر. یکتای روزگار. فرید. بی مانند : درکمال فضل و متانت علم و تبحر در معقول و منقول فریدالدهر و یگانه ٔ روزگار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).