دهشلغتنامه دهخدادهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . جوانمردی . عارفه . معروف . (یادداشت مؤلف ). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت . (ناظم الاطباء) (از برهان )
دهشلغتنامه دهخدادهش . [ دَ هََ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته شدن یا عقل کسی رفتن از فراموشی یا از بیخودی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرگشته شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن . (دهار). || سرگشتگی از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دعزلغتنامه دهخدادعز. [ دَ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آرمیدن با زن . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). دَعب . و رجوع به دعب شود.
دعظلغتنامه دهخدادعظ. [ دَ ] (ع مص ) داخل کردن تمام نره در شرم . (از منتهی الارب ). || آرمیدن با زن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || پر کردن چیزی را به چیزی . || تمام انداختن چیزی را در چیزی . (از منتهی الارب ).
ضهزلغتنامه دهخداضهز. [ض َ ] (ع مص ) نیک کوفتن کسی را. سخت پاسپر کردن چیزی را. || آرمیدن با زن . || به پیش دهان گزیدن ِ ستور کسی یا چیزی را. (منتهی الارب ).
دهشاللغتنامه دهخدادهشال . [ دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش آستانه ٔشهرستان لاهیجان است . این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش واقع و از 35 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 24هزار تن و قراء مهم آن
دهشاللغتنامه دهخدادهشال . [دِه ْ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان دهشال بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان در 12هزارگزی شمال خاوری آستانه . دارای 763 تن سکنه است . آب آن از نهر حشمت رود از سفید رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
دهشتلغتنامه دهخدادهشت . [ دَ هََ ش ْ / دَ ش َ /ش ِ ] (حامص ) یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق . (از ناظم الاطباء). یگانگی . (انجمن آرا). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی . (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (برهان ). ||
دهشتلغتنامه دهخدادهشت . [دَ / دِ ش َ ] (از ع ، اِمص ) حیرت و سراسیمگی . (ناظم الاطباء) (غیاث ). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل . (آنندراج ). خیرگی . تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن . این صورت گویا در عربی نیامده است . در عربی این مصدر دَهَ
دهشت اندازلغتنامه دهخدادهشت انداز. [ دَ / دِ ش َ اَ ](نف مرکب ) اندازنده در بیم و هول . (ناظم الاطباء).
دهشت بالالغتنامه دهخدادهشت بالا. [ دِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری قره باشلو. دارای 161 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
دهشت پایینلغتنامه دهخدادهشت پایین . [ دِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش چایشلو شهرستان درگز. واقع در 40هزارگزی قره باشلو. دارای 161 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دهشاللغتنامه دهخدادهشال . [ دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش آستانه ٔشهرستان لاهیجان است . این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش واقع و از 35 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 24هزار تن و قراء مهم آن
داد و دهشلغتنامه دهخداداد و دهش . [ دُ دَ هَِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . عطا و بخشش . عدل و سخا : بفرمان یزدان پیروزگربداد و دهش تنگ بسته کمر. فردوسی .بداد و دهش دل توانگر کنیداز آزادگی بر سر افسرکنید. <p class="author
مدهشلغتنامه دهخدامدهش . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) درحیرت افکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دهشت آورنده . آشفته کننده . سرگردان نماینده . بی هوش کننده . (ناظم الاطباء). هولناک . مایه ٔ حیرت . ترسناک . نعت فاعلی است از ادهاش . رجوع به ادهاش شود.
مدهشلغتنامه دهخدامدهش .[ م ُ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) مُدهِش . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدهیش . رجوع به مُدْهِش و تدهیش شود.
نیکودهشلغتنامه دهخدانیکودهش . [ دِ هَِ ] (ص مرکب ) کریم . بذال : ما اَعطاه للمال ؛ چه نیکودهش است . (از منتهی الارب ).
نیکی دهشلغتنامه دهخدانیکی دهش . [ دِ هَِ ] (ص مرکب ) نیکی کننده . محسن . (فرهنگ فارسی معین ). معطی الخیر. (یادداشت مؤلف ) : یکی طاس می بر کفش برنهادز یزدان نیکی دهش کرد یاد. فردوسی .ز نیکی دهش آفرین بر تو بادفلک را گذر بر نگین تو