دهلیزهلغتنامه دهخدادهلیزه . [ دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دهلیز و شیخانه . (ناظم الاطباء) : به دهلیزه ٔ آن گذرگاه سخت چو شیران به شروان برون برده رخت . نظامی .در این دهلیزه ٔ تنگ آفریده وجودی دارم از
دعلجةلغتنامه دهخدادعلجة. [ دَ ل َ ج َ ] (ع اِ) نوعی از راه رفتن و مشی . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || بازیی است کودکان را که در رفتن و برگشتن اندر پی هم قرار میگیرند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
دعلجةلغتنامه دهخدادعلجة. [ دَ ل َ ج َ] (ع مص ) گرد آوردن آب را در حوض . || رفتن و آمدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تاریکی . (منتهی الارب ). تاریک شدن شب . (از اقرب الموارد). || بسیار گرفتن . || غلطانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . || جهیدن چون جهش موش و موش صحرایی . |
دهلیزیلغتنامه دهخدادهلیزی . [ دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دهلیز است . هر چیز منسوب و مربوط به دهلیز. || دربان خانه را گویند. (لغت محلی شوشتر). || حرفهای بازاری . (یادداشت مؤلف ). کنایه از سخنانی که از اندرون خانه خبری دهند و از بیرون خانه خبری گویند و بتراشند. (ناظم الاطباء). کنایه از سخنان اراجیف
دهلیزفرهنگ فارسی عمید۱. ‹دهلیزه، دالیز، دالیج› راهرو تنگ و دراز؛ دالان.۲. (زیستشناسی) هریک از دو حفرۀ فوقانی قلب که خون را به بطنها میفرستد.
شروانلغتنامه دهخداشروان . [ ش ِرْ ] (اِخ ) شیروان . (ناظم الاطباء). ولایتی در جنوب شرقی قفقاز، در حوزه ٔ علیای نهر ارس و رود «کورا» و آن در قدیم از نواحی باب الابواب (در بند) محسوب می شد. شروانشاهیان بدانجا منسوبند. تلفظ این کلمه با توجه به بیت ذیل از خاقانی که گوید : <
گذرلغتنامه دهخداگذر. [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . گذار. عبره . راهی که بجهت عبور دریا معین باشد. (آنندراج ) (غیاث ). معبر. جاده . راه شاه . گذری فراخ که از آنجا به راههاو جایهای بسیار توان شد. (فرهنگ اسدی ) : گذر جوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد بخیره مپوی .