دهن بندلغتنامه دهخدادهن بند. [ دَ هَم ْ ب َ ] (نف مرکب ) که دهان خود یا دیگری را ببندد. || (اِ مرکب ) بند. بنددهن . دهان بند. چیزی که با او دهان کسی بند توان کرد اعم از آنکه تعویذ باشد یا غیر آن . (از آنندراج ) : بهتر از سیری دهن بندی نباشد شیر راغافل است آن کس که
دیانdieneواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
دحنلغتنامه دهخدادحن . [ دَ ح ِ ] (ع ص ) رجل دحن ؛ مرد گربز بدباطن . (منتهی الارب ). پلید گربز خبیث . دحنة. در یک نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء مضبوط در کتابخانه ٔ مؤلف ، الدحن و الدحیل بمعنی الخب و الخبیث . و در دو نسخه ٔ دیگر الدحل و الدحن به معنی الخب و الخبیث آمده است . رجوع به دَحِل و خب و خب
باغ دهنه بندلغتنامه دهخداباغ دهنه بند. [ دَ هََ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 6 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
حجاملغتنامه دهخداحجام . [ ح ِ ] (ع اِ) دهان بند اشتر. دهن بند اشتر. (مهذب الاسماء). آنچه بدان دهان شتر مست بندند تا نگزد. (منتهی الارب ).
مکمةلغتنامه دهخدامکمة. [ م ِ ک َم ْ م َ ] (ع اِ) دهن بند خر و آن کیسه مانندی است که بر دهن وی نهند تا نگزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کیسه و یا چیز دیگری که بر دهان خر بندند تا نگزد. (ناظم الاطباء). کیسه مانندی که بر دهن خر نهند. (از اقرب الموارد). || بیل که بدان زمین تخم پاشیده را پوشند. (م
کماملغتنامه دهخداکمام . [ ک ِ ] (ع اِ) آنچه بدان دهان شتر را بندند تا نگزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ، ذیل کمامة) (ناظم الاطباء). چیزی که با آن دهان شتر را بندند تا نگزد یا دهان گاو را بندند تا نخورد. (از اقرب الموارد). پوزه بند. پتفوزبند. دهن بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || توبره ٔ اسب و
پوزه بندلغتنامه دهخداپوزه بند. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) آلتی که بر دهان حیوان چون اسب و خر و گاو و گوساله وگوسفند و سگ و امثال آن بندند تا زیان بکشت نرسانندیا نگزند یا آواز نکنند و یا بیش از حد پستان مادر نمکند. پوزبند. بتفوزبند. دهن بند. کمام
غمامةلغتنامه دهخداغمامة. [ غ ِ م َ ] (ع اِ) دهن بند ستور. (مهذب الاسماء). پتفوزبند شتر و جز آن ، و آن خریطه مانندی است که چون بر پتفوز ستور بندندخوردن نتواند. ج ، غَمائِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).خریطه ای است که به دهان شتر و جز آن بندند و او را از طعام بازمیدارد. (از اقرب الموارد). || خرقه
دهنلغتنامه دهخدادهن . [ دَ ] (ع مص ) نفاق کردن . || چرب کردن سر را به روغن و تر نمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چرب کردن به روغن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). به عصا زدن . (تاج المصادر بیهق
دهنلغتنامه دهخدادهن . [ دُ ] (ع اِ) روغن . ج ، دِهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). روغن خواه از نباتات و خواه از حیوانات و حبوبات باشد. (غیاث ). این کلمه از عربی به یونانی رفته نه برعکس . (از نشوءاللغة
دهنلغتنامه دهخدادهن . [دَ / دُ ] (ع اِ) باران ضعیف که روی زمین را تر کند. ج ، دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهنلغتنامه دهخدادهن . [دِ ] (ع اِ) درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهندیکشنری عربی به فارسیسرشير , کرم , هر چيزي شبيه سرشير , زبده , کرم رنگ , سرشير بستن , فربه , چاق , چرب , چربي , چربي دار , چربي دار کردن , فربه يا پرواري کردن , گريس , روغن اتومبيل , روغن , مداهنه , چاپلوسي , روغن زدن , چرب کردن , رشوه دادن
خاک به دهنلغتنامه دهخداخاک به دهن . [ ب ِ دَ هََ ] (اِ مرکب ) در محل دعای بد و نفرین مستعمل میشود. (آنندراج ): خاکم به دهان . رجوع به صفحات قبل و ترکیبات خاک شود : من می خورم و تو می کنی بدمستی خاکم به دهن مگرتو مستی ربّی .(منسوب به خیام ).<
چنگ دهنلغتنامه دهخداچنگ دهن . [چ َ گ ِ دَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نام سازی آهنین است که بدهن گذاشته و با انگشت مینوازند و آن را در هندوستان مُنهه چنگ گویند. سازِ دهنی : گر سکه ٔ دل بر سخن خویش زنی کی حرف بدی ز دشمن خویش زنی بد گویی خلق همچو چنگ دهن است <
خوش دهنلغتنامه دهخداخوش دهن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دهن قشنگ دارد. || خوش گفتار.نیکوسخن . ملایم . کسی که با زبانش مردم را نرنجاند.
رودهنلغتنامه دهخدارودهن . [ دِ هَِ ] (اِخ ) قصبه ٔمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران ، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است . کوهستانی و سردسیرو دارای <span class="h