دهیولغتنامه دهخدادهیو. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. واقع در 12هزارگزی فیروزکوه با 127 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دهیوفرهنگ فارسی عمید۱. ناحیه؛ بخش.۲. بخشی از کشور.۳. ده؛ دیه: ◻︎ کشاورز، اندام و دهیو، بدن / مبرّید اندام دهیو ز تن (بهار: ۹۳۰).
ضعف اضطرابیneurocirculatory asthenia, Da Costa's syndrome, effort syndrome, soldier's heart, irritable heartواژههای مصوب فرهنگستاننشانگانی شامل نفسبریدگی و ترس از تلاش، همراه با کوفتگی و احساس درد در پشت قفسۀ سینه که عموماً ناشی از یک اختلال اضطرابی است
دحولغتنامه دهخدادحو.[ دَح ْوْ ] (ع مص ) گستردن . گسترانیدن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کشیدن و پهن کردن : دحوالارض ؛گستردن و فراخ گردانیدن زمین را خدا. || گستردن و برابر گردانیدن باران سنگریزه ها را. || آرمیدن و گردآمدن مرد با زن . || بزرگ شدن و فروهشته گردیدن شکم . (منتهی الارب
دهولغتنامه دهخدادهو. [ دَه ْوْ ] (اِخ ) یوم دهو؛ از روزهای تازیان است که در آن جنگ واقع شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
دهیوپتلغتنامه دهخدادهیوپت . [ دَه ْ پ َ ] (فارسی باستان ، اِ مرکب ) مرکب از: دهیو (= دیه به معنی ناحیه و کشور) + پت (= پد، پسوند دارندگی ) مالک و فرمانروای ناحیه یا کشور. از عهد بسیار کهن ایرانیان جامعه ٔ دودمانی تشکیل داده بودند که از جهت تقسیمات ارضی مبتنی بر 4</spa
دهیوپدلغتنامه دهخدادهیوپد. [ دَهَْ پ َ ] (فارسی باستان ، اِ مرکب ) دهیوپت . رجوع به دهیوپت شود. || امر به معروف و نهی از منکر. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهیورلغتنامه دهخدادهیور. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز. آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دخیولغتنامه دهخدادخیو. [ دَ ] (اِ) صورت اوستایی کلمه ٔ دِه است که در فرس هخامنشی دهیو و معنی کشور و مملکت داشته است و بعدها دایره ٔ مفهوم پارینه ٔ آن تنگتر شده است . (فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 60).
ده یولغتنامه دهخداده یو. [ دَه ْ ] (فارسی باستان ، اِ) کشور. (یادداشت مؤلف ). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم . (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دای
شترپانلغتنامه دهخداشترپان . [ ش َ رَ ] (اِ مرکب ) شهربان . حاکم . والی . صورت تخفیف یافته ٔ کلمه ٔ خشترپاون است . داریوش شاهنشاهی ایران را به قسمتهای بزرگ تقسیم کرد و هر کدام را به یک نفر مأمور که از مرکزمعین میشد سپرد. این مأمور را «خشرپاون » مینامیدندو ظن قوی این است که این کلمه را «خشثروپا
صد ستونلغتنامه دهخداصد ستون . [ ص َ س ُ ] (اِخ ) (قصر...) در دست چپ اپدانه (سمت مشرق ) دومین قصر بار واقع است و کتیبه ندارد، لکن بمناسبت صفت ممیزه اش قصر «صدستون » نامیده شده . قصر مذکور با دو سردر بزرگ ، هم سطح بنا شده و بنابراین پست تر از اپدانه واقع است . با وجود زیادی عده ٔستونها، سطح مجموع
شهرلغتنامه دهخداشهر. [ ش َ] (اِ) مدینه و بلد و اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی می کنند در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده باشد. (ناظم الاطباء). مدینه . (غیاث اللغات ). بلد. بَلْدة. کوره . فسطاط. مصر. آبادی که بر خانه های بسیار و خیابانها و میدانها وبازارها مش
دهیوپتلغتنامه دهخدادهیوپت . [ دَه ْ پ َ ] (فارسی باستان ، اِ مرکب ) مرکب از: دهیو (= دیه به معنی ناحیه و کشور) + پت (= پد، پسوند دارندگی ) مالک و فرمانروای ناحیه یا کشور. از عهد بسیار کهن ایرانیان جامعه ٔ دودمانی تشکیل داده بودند که از جهت تقسیمات ارضی مبتنی بر 4</spa
دهیوپدلغتنامه دهخدادهیوپد. [ دَهَْ پ َ ] (فارسی باستان ، اِ مرکب ) دهیوپت . رجوع به دهیوپت شود. || امر به معروف و نهی از منکر. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهیورلغتنامه دهخدادهیور. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز. آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).