دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره . مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ] ... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل . (تذکره ٔ ابن البیطار.- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب )
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] (ع اِ) پاره ای گرد از سر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. (مهذب الاسماء).
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دُوْ وا رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد که وحوش گرد آن گردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || حاویه (در شکم گوسفند). شکنبه ٔ گوسفند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذیابیطس . دولاب . انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر
دوپارهلغتنامه دهخدادوپاره . [ دُ رَ / رَ ] (ص مرکب ) دو نصفه و نیمه شده . (ناظم الاطباء). دو بخش . (از آنندراج ). از میان به دونیم . منشق .
دیوارچهلغتنامه دهخدادیوارچه . [ دی چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: دیوار + چه ، ادات تصغیر) دیوار کوتاه . دیواره . دیوار کوتاه و پست . (ناظم الاطباء). || پرده . (ناظم الاطباء).
دیوارهلغتنامه دهخدادیواره . [ دی رَ / رِ ] (اِ) کنار برافراشته و بالا آمده ٔ از هرچیز. (ناظم الاطباء). چیزی چون دیوار. مانند دیوار. شبیه به دیوار. کنار برآمده ٔ ظروف و غیره چون دیواره کاسه ، دیواره ٔ طشت ، دیواره ٔ کشتی ، دیواره ٔ چاه ، دیواره ٔ کرجی . (یادداشت
دیوارهلغتنامه دهخدادیواره . [ دی رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین در یک هزارگزی باختر سرپل ذهاب کنار شوسه ٔ قصرشیرین با 105 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ الوند است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5
ذوارعلغتنامه دهخداذوارع . [ ذَ رِ ] (ع اِ) مشکهای شراب . (مهذب الاسماء). خیکهای خرد شراب . (آنندراج ). و ربنجنی گوید: لا واحد لها و قیل واحدها ذارِع .
گردشدیکشنری فارسی به عربیالو , تجوال , تعرج , توزيع , جنس , خبب , دائرة , دوارة , دوران , زيادة , سفر , سفرة , عملية , فترة , لفة , نزهة
عقاصلغتنامه دهخداعقاص . [ ع ِ ] (ع اِ) رشته که بدان گیسو بندند. (منتهی الارب ). نخی که بوسیله ٔ آن اطراف ذؤابه را بندند. ج ، عُقُص . (از اقرب الموارد). موی بند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). جل گیس . گیسوبند. گیس باف . || «دوارة» و شکنبه که در شکم گوسپند است . (از اقرب الموارد). || ج ِ عَق
قفعةلغتنامه دهخداقفعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) زنبیل خرد بی گوشه از برگ خرما، یا خنور خرما، یا آوندی است گرد که در آن خرمای تر و جز آن چینند. (منتهی الارب ). شی ٔ کالزبیل من خوص بلا عروة، و قیل قفة واسعةالاسفل ضیقةالاعلی ، و قیل جلة التمر، و فی اللسان «الجلة بلغة الیمن یحمل بها القطن »، و قیل مستد