دوختنلغتنامه دهخدادوختن . [ ت َ ] (مص ) اندوختن و جمع کردن مال . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). صورتی دیگر از توختن . رجوع به توختن و اندوختن شود. || ادا کردن وگزاردن وام و قرض و نماز. (ناظم الاطباء) (از برهان ). توختن . ادای قرض . ادای دین . وامگزاری : مادر
دوختنلغتنامه دهخدادوختن . [ ت َ ] (مص ) شیر دوشیدن .(ناظم الاطباء) (از برهان ) دوشیدن . (آنندراج ): المخانة؛ آن اشتر که گردن بکشدنزدیک دوختن . (دهار). النعوس ؛ آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن . (مهذب الاسماء) : و آن گنده پیررا پسری بود یتیم و درویش بودند و معیشت ایشان ا
دوختنفرهنگ فارسی عمید۱. دو تکه پارچه را با نخ و سوزن بههم وصل کردن.۲. بخیه زدن.۳. با تیر یا نیزه دو چیز را بههم چسباندن.
دوختنلغتنامه دهخدادوختن . [ ت َ ] (مص ) (مصدر دیگر یا حاصل مصدر آن دوزش و دوزندگی و مصدرمرخم آن دوخت است ). دوزیدن . پیوند دادن و متصل کردن پارچه های جامه و جز آن با سوزن و نخ بهم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). خیاطة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حوص . حیاصة. (تاج المصادر بیهقی ) خصف . (ترجمان
دل دوختنلغتنامه دهخدادل دوختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) به کسی یا چیزی علاقه ٔ فراوان داشتن . (فرهنگ عوام ).
خواب دوختنلغتنامه دهخداخواب دوختن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خواب بستن . با افسون و عزائم خواب دیگری را شورانیدن و نگذاشتن که بخواب رود. (آنندراج ) : مگر جادوان از من آموختندکه از موم خود خواب را دوختند.نظامی
داغ دوختنلغتنامه دهخداداغ دوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد.
رقعه دوختنلغتنامه دهخدارقعه دوختن . [ رُ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) پیوندکردن . (از آنندراج ). وصله بر جامه زدن : چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد رقعه بر آن دوختن . سعدی .هم رقعه دوختن
دهن دوختنلغتنامه دهخدادهن دوختن . [ دَ هََ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : از آن مرد دانا دهن دوخته است که بیند که شمع از زبان سوخته ست .سعدی (بوستان ).
دوختنیلغتنامه دهخدادوختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل دوختن . درخور دوخت . رفوپذیر. وصله پذیر.شایسته ٔ رقعه زدن . (از یادداشت مؤلف ) : این خرقه ٔ صدپاره ٔ ما دوختنی نیست .؟
دل دوختنلغتنامه دهخدادل دوختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) به کسی یا چیزی علاقه ٔ فراوان داشتن . (فرهنگ عوام ).
خواب دوختنلغتنامه دهخداخواب دوختن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خواب بستن . با افسون و عزائم خواب دیگری را شورانیدن و نگذاشتن که بخواب رود. (آنندراج ) : مگر جادوان از من آموختندکه از موم خود خواب را دوختند.نظامی
داغ دوختنلغتنامه دهخداداغ دوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد.
رقعه دوختنلغتنامه دهخدارقعه دوختن . [ رُ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) پیوندکردن . (از آنندراج ). وصله بر جامه زدن : چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد رقعه بر آن دوختن . سعدی .هم رقعه دوختن
دوختنیلغتنامه دهخدادوختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل دوختن . درخور دوخت . رفوپذیر. وصله پذیر.شایسته ٔ رقعه زدن . (از یادداشت مؤلف ) : این خرقه ٔ صدپاره ٔ ما دوختنی نیست .؟
دانش اندوختنلغتنامه دهخدادانش اندوختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) علم اندوختن . دانش الفنجیدن . دانش الفختن . ذخیره کردن دانش . علم فراگرفتن .
دردوختنلغتنامه دهخدادردوختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دوختن . خیاطی کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به دوختن شود. || شکایت کردن . (ناظم الاطباء).
دل دوختنلغتنامه دهخدادل دوختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) به کسی یا چیزی علاقه ٔ فراوان داشتن . (فرهنگ عوام ).
خواب دوختنلغتنامه دهخداخواب دوختن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خواب بستن . با افسون و عزائم خواب دیگری را شورانیدن و نگذاشتن که بخواب رود. (آنندراج ) : مگر جادوان از من آموختندکه از موم خود خواب را دوختند.نظامی
داغ دوختنلغتنامه دهخداداغ دوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد.