لغتنامه دهخدا
دوختن . [ ت َ ] (مص ) شیر دوشیدن .(ناظم الاطباء) (از برهان ) دوشیدن . (آنندراج ): المخانة؛ آن اشتر که گردن بکشدنزدیک دوختن . (دهار). النعوس ؛ آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن . (مهذب الاسماء) : و آن گنده پیررا پسری بود یتیم و درویش بودند و معیشت ایشان ا