دورادورلغتنامه دهخدادورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509).
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) گرداگرد و پیرامون . (ناظم الاطباء). پیرمن . اطراف . (یادداشت مؤلف ) : ز گردکهای دورادور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته .<b
دورادورفرهنگ فارسی عمیدبسیاردور؛ از دور: ◻︎ گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی: لغتنامه: دورادور).
دوردورلغتنامه دهخدادوردور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ) بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی . (ناظم الاطباء). || گردش و چرخش : حکم تو به رقص رقص خورشیدانگیخته سایه های جانورصنع
دوردورلغتنامه دهخدادوردور. [ رِ / رْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سخت دور. بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : تو قیاس از خویش می گیری ولیک دوردور افتاده ای بنگر تو نیک . مولوی .غرب ؛ دوردور شدن . (منتهی الارب ).<
دریادارلغتنامه دهخدادریادار. [ دَرْ ] (نف مرکب ) دریادارنده . دارنده ٔ دریا. محافظ دریا. حافظ البحر. || در اصطلاح نظامی ، درجه ای از درجات افسران نیروی دریایی . صاحب منصب نیروی دریائی امیرالبحر سوم . (از لغات فرهنگستان ).
دریاگذارلغتنامه دهخدادریاگذار. [دَرْ گ ُ ] (نف مرکب ) دریاگذارنده . گذرکننده از دریا. دریابر. که از دریا عبره کند و بگذرد : خسرو فرخ سیر بر باره ٔ دریاگذاربا کمند اندر میان دشت چون اسفندیار. فرخی .خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان می
دالانمازهduct keelواژههای مصوب فرهنگستاندالانی در داخل مازة کشتی یا در دورادور آن که در طول کشتی امتداد دارد و برای عبور دادن لولههای مختلف از آن استفاده میشود
پردکفرهنگ فارسی عمیدلغز؛ چیستان: ◻︎ ز پردکهای دورادور بسته / که از فکرش دل داناست خسته (امیرخسرو: لغتنامه: پردک).