دوربادلغتنامه دهخدادورباد. (فعل دعایی ، صوت ) کلمه ٔ دعا؛ یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد. (ناظم الاطباء). به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته . (آنندراج ). حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو. برگست باد. دور باد از تو. (یادداشت مؤلف ).
دورآبادلغتنامه دهخدادورآباد. (اِخ ) دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان . 98 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
داربیدلغتنامه دهخداداربید. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند در 58هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند. کنار راه رودخانه ٔ گاماسیاب با30 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص <span
داربیدلغتنامه دهخداداربید. (اِخ ) دهی از دهستان چهاربخش هرسین شهرستان کرمانشاه . فعلاً مخروبه است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
داربیدلغتنامه دهخداداربید. (اِخ ) دهی از دهستان دوستان بخش بدره شهرستان ایلام در 78هزارگزی شمال راه مالرو زرین آباد. کوهستانی . گرمسیر با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ بهرام خانی . محصول آنجا غلات و لبنیات و توتون . شغل اهالی ز
داربیدلغتنامه دهخداداربید. (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . در 27هزارگزی جنوب کرمانشاه و 2 هزارگزی جنوب سنگر ساقی . دامنه . سردسیر. و سکنه ٔ آن 115 تن است . آب آ
دور پارلغتنامه دهخدادور پار. [ رِ ] (اِ فعل ، صوت ) کلمه ٔ دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافه ٔ «را» باید خواند یعنی دور از پارسال . و به هر حال در این متفرد است . (یادداشت لغتنامه ).
دار غرورلغتنامه دهخدادار غرور. [ رِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرای خودخواهی و خودبینی ، کنایت از دنیا : بشادی جهان دل را مکن شادکه آن دار غرور آمد ز بنیاد. ناصرخسرو.دورباد از خجسته مجلس تونکبت دهر پیر و دار غرور.<p class="
پرگسلغتنامه دهخداپرگس . [ پ َ گ َ ] (ق ) بمعنی معاذاﷲ. (فرهنگ اسدی چ طهران و نسخه ٔ نخجوانی ) پرگست . دورباد. هرگز : گرچه نامردمیست ، مهر و وفاش بشود هیچ از این دلم ، پرگس . رودکی .ناگاه صوت طبل قافله آمدگفتم آواز طبل نامد [ آم
چشمه ٔ خورشیدلغتنامه دهخداچشمه ٔ خورشید. [ چ َ / چ ِ م َ /م ِ ی ِ خوَرْ / خُر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ) قرص خورشید. قرص خور. عین الشمس . قرص آفتاب : آنگه گر نیم شب درش ب