دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. دارای 841 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 44 هزارگزی جنوب الیگودرز. با 110 تن سکنه . صنایع دستی قالیچه بافی و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در32 هزارگزی شمال خاوری ایذه . دارای 220 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<b
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن . با 303 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان . دارای 146 تن سکنه . آب آن از زاینده رود و صنایعدستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دورقلغتنامه دهخدادورق . [ دَ / دُو رَ ] (معرب ، اِ) سبوی دسته دار. (ناظم الاطباء). سبوی گوشه دار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). (از المعرب جوالیقی ص 145). || پیمانه ٔ شراب . ج ، دَوارِق . (ناظم الاطباء). پیمانه ٔ شراب و آن سه رط
دورقلغتنامه دهخدادورق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگره ٔ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ دورق تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دورقلغتنامه دهخدادورق . [ دَ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است برجویی از دجله . (آنندراج ) (منتهی الارب ).شهری است به خوزستان و از آن شهر است بشیربن عقبه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). شهرکی است [ از خوزستان ]آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیار و بر لب رودنهاده . (حدود العالم ). شهری است در خوزستان . ا
دورقواژهنامه آزاددورق به محل زندگی طایفه میردورقی ها در شمال اندیمش اطلاق می شود. دورق یا دوره یا (زعفران دشت) در منگره در فاصله 70 کیلومتری شهرستان اندیمشک - شهری باستانی به احتمالی در زمان ساسانیان دورق نام دهستانی در منگره بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک دارای باغهای انار گردو انگور انجیر و...... مستعد برای دام
دورکیلغتنامه دهخدادورکی . [ ] (اِخ ) شعبه ای از هفت لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). یکی از شعب طایفه ٔ هفت لنگ از ایل بختیاری است . (یاد داشت مؤلف ).
دورکردنلغتنامه دهخدادورکردن . [دَ / دُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن و محاصره کردن . چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن . (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن . گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی . (یاددا
دورکردهلغتنامه دهخدادورکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دفعکرده و روانه کرده و رانده . (ناظم الاطباء). مقصی . منأت . طرید. مطرود. (منتهی الارب ).
دورکشیدنلغتنامه دهخدادورکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به درازا کشیدن . طول کشیدن . طول یافتن . زمانی دیر ادامه یافتن . دیرزمانی ادامه داشتن . (از یادداشت مؤلف ) : ابومطیع... به درگاه آمده بود و وی بماند به جانب خانه نرفت چه شب دور ک
دورکیلغتنامه دهخدادورکی . [ ] (اِخ ) شعبه ای از هفت لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). یکی از شعب طایفه ٔ هفت لنگ از ایل بختیاری است . (یاد داشت مؤلف ).
دورکردنلغتنامه دهخدادورکردن . [دَ / دُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن و محاصره کردن . چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن . (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن . گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی . (یاددا
دورکردهلغتنامه دهخدادورکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دفعکرده و روانه کرده و رانده . (ناظم الاطباء). مقصی . منأت . طرید. مطرود. (منتهی الارب ).
دورکشیدنلغتنامه دهخدادورکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به درازا کشیدن . طول کشیدن . طول یافتن . زمانی دیر ادامه یافتن . دیرزمانی ادامه داشتن . (از یادداشت مؤلف ) : ابومطیع... به درگاه آمده بود و وی بماند به جانب خانه نرفت چه شب دور ک