دوستارلغتنامه دهخدادوستار. (نف مرکب ) دوستدار. (آنندراج ). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق . (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است . آنکه دوست دارد. محب . طرفدار. خواهان . سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از
دوشتورلغتنامه دهخدادوشتور. [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از رودخانه ٔ قره سو تأمین می شود. 397 تن سکنه . صنایع دستی زنان ، فرش بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دوستاریلغتنامه دهخدادوستاری . (حامص مرکب ) صفت و حالت دوستار. دوستداری . دوستی . یاری . محبت و مهرورزی و مهربانی . رفاقت و خیرخواهی و خواهانی . (از یادداشت مؤلف ) : همیشه بنده و دوستار بوده است خداوند را و به سبب این دوستاری بلاها دیده است [ حصیری ] . (تاریخ بیهقی چ
دوستاریلغتنامه دهخدادوستاری . (حامص مرکب ) صفت و حالت دوستار. دوستداری . دوستی . یاری . محبت و مهرورزی و مهربانی . رفاقت و خیرخواهی و خواهانی . (از یادداشت مؤلف ) : همیشه بنده و دوستار بوده است خداوند را و به سبب این دوستاری بلاها دیده است [ حصیری ] . (تاریخ بیهقی چ