دوسندهلغتنامه دهخدادوسنده . [ س َ دَ / دِ ] (نف ) چسبنده و ملصق . (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان ). چفسان و چفسنده . (شرفنامه ٔ منیری ). لزج . (دهار). لازق . لازب . چسبان . چسبناک . (یادداشت مؤلف ). شلک ؛ گلی بود سیاه و دوسنده . (لغت فرس اسدی ) <span clas
دوشندهلغتنامه دهخدادوشنده .[ ش َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که می دوشد. (ناظم الاطباء).کسی که شیر بدوشد. (آنندراج ): هاشم ؛ دوشنده ٔ شیر. استهذاف ؛ کمی کردن دوشنده . (منتهی الارب ) : بز و اشتر و میش را این چنین به دوشندگان داده بد پاکدی
دوسندگیلغتنامه دهخدادوسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) چفسندگی . چسفندگی . لزجت .(یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود.
دوسالغتنامه دهخدادوسا. (نف ) دوسنده . چفسنده . چسبنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسنده و دوسیدن شود.
لذوبلغتنامه دهخدالذوب . [ ل ُ ] (ع مص ) مقیم گردیدن و جای گرفتن .(منتهی الارب ). || دوسنده شدن . (زوزنی ).