دوغوالغتنامه دهخدادوغوا. (اِ مرکب ) دوغبا و هر غذایی که با دوغ پزند. (ناظم الاطباء). دوغبا. آش دوغ . آش ماست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوغبا شود.
ذوغوالغتنامه دهخداذوغوا. (اِخ ) در کتاب احوال و اشعار رودکی ذیل «نصربن احمد» آمده است : حاجب وی «نصربن احمد» ابوجعفر ذوغوا بود و صاحب سپاهش حمویه و وزیرش ابوالفضل بن یعقوب نیشابوری . (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 388</
دوغهلغتنامه دهخدادوغه . [غ َ / غ ِ ] (اِ) دوغینه . صافی که بدان روغن و یا مسکه را صاف کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جرم روغن و یا مسکه ٔ ذوب شده . (ناظم الاطباء).
دوغةلغتنامه دهخدادوغة. [ دَ غ َ ] (ع اِ) بیماری عام و شدت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وبا. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سردی . || گولی . || رعونت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
داغگاهلغتنامه دهخداداغگاه . (اِ مرکب )جای داغ بر بدن آدمی یا حیوان . داغ جای : بوسه بر داغگاه او دادی بندیی را ز بند بگشادی . نظامی . || آنجای از بشره که برآن داغ نهند. || دیوان کچهری چرا که کاغذها آنجا به مهر میرسند. (غیاث ). صاحب آ
دوغباجلغتنامه دهخدادوغباج . (اِ مرکب ) دوغبا. آش دوغ . دوغوا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوغبا و دزی ج 1 ص 476 شود.
دوغولغتنامه دهخدادوغو. [ غ َ ] (اِ مرکب ) آشی است که از دوغ آب بوده و آن را دوغبا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به دوغبا و دوغوا و دوغا شود.