دولت سرالغتنامه دهخدادولت سرا. [ دَ / دُو ل َ س َ ] (اِ مرکب ) دولت سرای . خانه ٔ سعادت و دولت . سرای دولت . تعبیری ادب و احترام آمیز از کاخ شاهان . کوشک و بارگاه . (ناظم الاطباء). کاخ . قصر : خاصه در دولت سرایی کاندر او مدحت سراتن
دولتبهدولتgovernment-to-government, G2Gواژههای مصوب فرهنگستانتعامل برخط و غیرتجاری بین سازمانها و مقامات دولتی
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
دولت منزللغتنامه دهخدادولت منزل . [ دَ / دُو ل َ م َ زِ ] (اِ مرکب ) دولت سرا. دولت خانه . خانه ٔ دولت و سعادت و نعمت . || در زبان محاوره تعبیری به ادب از خانه ٔ کسی . دولت سرا. دولتخانه : دولت منزل کجاست ؟. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولت سرا و دولت خانه شود.<br
دولتگاهلغتنامه دهخدادولتگاه . [ دَ ل َ ] (اِ مرکب ) دولتکده . دولت سرا. دولت منزل . بارگاه : فرود آمد به دولتگاه جمشیدچو در برج حمل تابنده خورشید. نظامی .و رجوع به دولت خانه و دولت سرا شود.
دولتکدهلغتنامه دهخدادولتکده . [ دَ / دُو ل َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جایگاه سعادت و خوشی . بارگاه . دولت سرا. سعادتگاه . (از یادداشت مؤلف ). دولت گاه : زان است که مرز رود راوردولت کده ای است شاد
خانه - مادیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام اعیانی، عمارت، بنا، ساختمان، مِلک، سرای، کوشک، پنتهاوس، آپارتمان▼، ویلا، خانۀ ویلایی، مجتمع مسکونی، بلوک، بُرج، عمارات، خانۀ اعیانی، دولتسرا، قصر، کاخ خانۀ کلنگی ملک استیجاری تالار، بهارخواب، ایوان، تراس، بخشهای خانه ◄ اتاق
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
خان دولتلغتنامه دهخداخان دولت . [ دُو ل َ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعه ٔ پنجه ، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزه ٔ حکومت اعلی بد
چشمه خردولتلغتنامه دهخداچشمه خردولت . [ چ َ م َ خ َ دَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای هرات است که در طرف راه مشهدبه هرات واقع شده ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 233).
خودبدولتلغتنامه دهخداخودبدولت . [ خوَدْ / خُدْ ب ِ دَ / دُو ل َ ] (اِ مرکب ) شما. آقا(از اصطلاحات فارسی زبانان هند است ). (ناظم الاطباء).
شوردولتلغتنامه دهخداشوردولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) بدبخت . بداقبال : تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که بیفتد به چاه تو.سوزنی .
دیودولتلغتنامه دهخدادیودولت . [ وْ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) (از: دیو فارسی + دولت عربی ) تیزدولت . که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از کسی که دولت او سریع الزو