دونیلغتنامه دهخدادونی . (حامص ) غفلت و بی اعتنایی . (ناظم الاطباء). || (اِ) کشتی دراز تیزرو است . (ناظم الاطباء). دونیج .
دونیلغتنامه دهخدادونی . (حامص ) پستی و حقارت و فرومایگی و فروتنی . (ناظم الاطباء). دنائت . خست . خساست . پستی . ناکسی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دون شود.
دیانdieneواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
دونگیلغتنامه دهخدادونگی . (اِخ ) دومین پادشاه از سلسله ٔ پادشاهان محلی که در شهر اور بین النهرین در حدود 2450 ق . م . برقرار شده بود. این پادشاه استعمال تیر و کمان رااز سامی ها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید و به فتوحاتی نایل شد. (ایران باستان ج <sp
دونیجلغتنامه دهخدادونیج . (ع اِ) کشتیی است دریایی . نهبوغ . (از منتهی الارب ). نوعی از کشتی خرد. (آنندراج ). نوعی از قایق تیزرو است . (ناظم الاطباء). کشتی است دریایی دراز و تیزرو معرب از دونی است و مرادف است با نهبوغ . دونی . (یادداشت مؤلف ).
دونیمهلغتنامه دهخدادونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهددو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم . سعدی .<br
دونیجلغتنامه دهخدادونیج . (ع اِ) کشتیی است دریایی . نهبوغ . (از منتهی الارب ). نوعی از کشتی خرد. (آنندراج ). نوعی از قایق تیزرو است . (ناظم الاطباء). کشتی است دریایی دراز و تیزرو معرب از دونی است و مرادف است با نهبوغ . دونی . (یادداشت مؤلف ).
دونیمهلغتنامه دهخدادونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهددو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم . سعدی .<br
دخفندونیلغتنامه دهخدادخفندونی . [ دَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به دخفندون که قریه ای است از قراء بخارا. (سمعانی ). رجوع به دخفندون شود.
تاردونیلغتنامه دهخداتاردونی . (اِخ ) پسر «ایکی » ، ظاهراً از پادشاهان لولوبی : «تاردونی » پسر «ایکی » که کتیبه ای بزبان و خط «آکادی » دارد، از خدایان بابل «شمش » و «اداد» یاری می طلبد، این «تاردونی » هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان «لولوبی » باید شمرده شود. (کرد و پیوستگی نژادی و ت
خلقیدونیلغتنامه دهخداخلقیدونی . [ خ َ ] (اِ) نوعی از احجار کریمه از جنس عقیق . (یادداشت بخط مؤلف ).
سعدونیلغتنامه دهخداسعدونی . [س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قصبه نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . دارای 450تن سکنه و آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد است . محصول آن حنا و مختصر انگور و خرما است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6<
ماقدونیلغتنامه دهخداماقدونی . (اِخ ) لقب اسکندر:... این اسکندر رومی است و ماقدونی نیز گویند و او را ذوالقرنین الثانی خوانند. (مجمل التواریخ والقصص ص 31). و رجوع به اسکندر شود.