دان دانلغتنامه دهخدادان دان . (ص مرکب ) متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا. (ناظم الاطباء). دانه دانه .- دان دان بیرون زدن ؛ دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن .
دان دان شدنلغتنامه دهخدادان دان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانه بستن عسل و شیره ٔ انگور و همچنین هندوانه های از جنس خوب که نیک رسیده باشند. پاشان و پراکنده شدن و مانند دانه شدن شیره و عسل و روغن و جز آن . (ناظم الاطباء).
shagreenدیکشنری انگلیسی به فارسیشاکرین، چرم دان دان، ساغری، کمیت، نوعی پارچه ابریشمی دان دان، شبیه چرم دان دان
دانفرهنگ فارسی عمید۱. =دانستن۲. داننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدابدان، بسیاردان، تاریخدان، حسابدان، سخندان، غیبدان، قدردان، موسیقیدان، نکتهدان.