دژآبادفرهنگ فارسی عمید۱. بهبدی و زشتی برآمده.۲. خشمآلود: ◻︎ اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۶).۳. بدخو؛ زشتخو.۴. سهمگین.
دژابادلغتنامه دهخدادژاباد. [ دُ ] (ص مرکب ) سهمگین و خشم آلود. (برهان ). خشم آلود. (شرفنامه ٔ منیری ). خشمگین . غضبان . دژآگام . دژآگامه . دژآگاه . دژآگه : اگر شیر دژابادش ببیند چو سگ اندر پس زانو نشیند.بهرامی .
دیابیدلغتنامه دهخدادیابید. [ دَ ] (معرب ، اِ) و دیابوذ، ج ِ دیبوذ. (منتهی الارب ). رجوع به دیبوذ شود.
دیابتلغتنامه دهخدادیابت . [ ب ِ ] (فرانسوی ، اِ) دولاب . مرض قند. دیابت شیرین . بیماریی که بر اثر کم شدن ترشح أنسولین از سلولهای جزایر لانگرهانس در لوزالمعده بوجود می آید و با زیادی عطش ، زیادی ادرار، کم شدن وزن علی رغم اشتهای زیاد و گاهی خارش و جوشهای چرکی پوست همراه است .بیماری قند به عوامل
دژاگاملغتنامه دهخدادژاگام . [ دُ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زاهد و پرهیزکار. || خواجه سرا. (برهان ). || خشم آلود و دژآباد. (از آنندراج ). رجوع به دژآباد شود.
دژفرهنگ فارسی عمید۱. بد؛ زشت (در ترکیب با کلمات دیگر): دژآباد، دژآگاه، دژآلود، دژپسند، دژخیم، دژکام.۲. (صفت) غمگین؛ رنجیده.
دژابادلغتنامه دهخدادژاباد. [ دُ ] (ص مرکب ) سهمگین و خشم آلود. (برهان ). خشم آلود. (شرفنامه ٔ منیری ). خشمگین . غضبان . دژآگام . دژآگامه . دژآگاه . دژآگه : اگر شیر دژابادش ببیند چو سگ اندر پس زانو نشیند.بهرامی .
خاکی خراسانیلغتنامه دهخداخاکی خراسانی . [ خ ُ ](اِخ ) اسمش امامقلی و معاصر شاه عباس اول و دوم بود. وی در سال 1077 هَ . ق . درگذشت و ظاهراً وفاتش در اوائل سلطنت شاه عباس ثانی دست داد. وی مردی عارف و از اهل قریه ٔ دژآباد بین مشهد و نیشابور بود. چندان مایه ٔ علمی نداشت
دژلغتنامه دهخدادژ. [ دُ ] (ص ، پیشوند) زشت و بد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بدکار.بدعمل . (ناظم الاطباء). دش . بد. سخت . زشت . اهل شر. ضد. خلاف . مزید مقدم است و معنی زشت و بد به کلمه دهد چون : دژآباد، دژآهنگ ، دژاگام ، دژاگامه ، دژآگاه ، دژآگه ، دژآلود، دژانگاه ، دژبر، دژبراز، دژبرام ، دژبرو،